Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Wednesday, February 23, 2022

 Second-year of the master's program won't let me write any poem in Farsi of Course!

Azi engaged with Blaire and went to his birth town, New Zealand.

Nima's Mother passed away, we were shocked. Nima is my sister's friend. They were invited to our house last month. She brought us a beautiful flower. She had heart surgery. Covid19 is still here. Maybe Covid caused this loss.

My parent became citizens, and they are going to visit Iran. They haven't seen my brothers for more than three years. 

Parsa takes me biking every weekend. We are friends for more than six years now.

God, please take care of my family.

God, please take care of Azi.

God, please rest Nima's mother in peace.


behnaz // 12:04 PM
____________________________________________


Saturday, December 14, 2019

هلو، دیگه روی اینستاگرام پست میذارم و فرصت برای اینجا نمیمونه ببخشید. بعد از اینجا روی فیس بوک و حالا اینستاگرام شعر مینویسم. بیشتر از سه سال از جدا شدنم میگذره. در این مدت شروع کردم به رشته اینتریور دیزاین خوندن. باید یک تحولی به زندگیم میدادم و این راه خوبی بود. این سه سال سر خودمو به درس و جیم مشغول کردم اما کافی نبود. پارسا اسم مستعار آقای دکتری هست که آواز میخونه روی اسمیول و برای من هم گاهی اجرا میکنه. مادرش براش غذا درست میکنه و من هم گاهی مهمون سفرشون میشم. باهوش و عاقل هست. دوتا خواهر داره که از خودش بزرگتر هستن. همگی خیلی فعال و پر هیاهو. دوستشون دارم. البته جدیدا خیلی کم میبینمش. هر وقت امتحان دارم با همه دعوام میشه. امروز آخرین امتحان این ترم رو دادم و حالا که آروم شدم از افکار منفیه خودم تعجب میکنم. همیشه این هورمونها کار دست من میدن و جلوشون رو نمیشه گرفت. و بیشتر از یک سال از سرطان آزاده عزیزم میگذره و خدا رو شکر حالش خوبه. اون روزها سیاهترین روزهای زندگیه من بودن. گویا زمان و مکان در ذهن من مرده بودن. خدایا خیلی وقته با نیاز صدات نکردم اما باز این نگرانی لطف داشتن تو رو پر رنگ میکنه. پدر اکسم از سرطان به رحمت خدا رفت و همه در عجب بودن که چه شد. گاهی اتفاقها بیخودی به هم گره میخورن. به امید روزی که دیگه کسی به سرطان دچار نشه. خدایا ...

behnaz // 11:04 AM
____________________________________________


Saturday, November 04, 2017

آن شب ستاره ها رو برام آورده بودي
تو نسيم مهربوني هزار ترانه خونده بودي
من و تو روي اوج ابرا سوار اسب آرزوها
تو منو روي بال خودت نشونده بودي

behnaz // 4:35 AM
____________________________________________


Monday, August 22, 2016

صداتو با دستام نوازش ميكنم
اشكهامو براش دريا ميكنم
لحظه بغل كردن آهنگ صداي تو
رقص تنمو براش ساز ميكنم
غرق ميشم در صداي ناز تو
ميميرم و تو رو نياز ميكنم

behnaz // 12:34 AM
____________________________________________


عاشقانه انتظار هميشه بودنت
بوسه بر چشمان تو لذت رسيدنت
عاشقانه لمس صداي تو
دست در دست تو لحظه بوسيدنت
لحظه هاي رفته را اخم كردن
آه از رفتن لحظه هاي بودنت
لمس نفسهات با نفسهام
هم صدا شدن در رقصيدنت
خواب چشماتو حس كردن
گمشدن توي آهنگ تنت

behnaz // 12:24 AM
____________________________________________


Tuesday, July 12, 2016

اين روزها آب گرم براي درمان تب عشق توصيه ميشه هاهاها..
چسبيدن به سقف ماشين هم خيلي توصيه ميشه هاهاها..
دچار اختلال حواس شدن كه چيز تازه اي نيست ولي سرعت بالا خيلي توصيه ميشه هاهاها..

behnaz // 11:00 PM
____________________________________________


تو نسيم پاييزي همچون تولد من در نهايت آواز رنگها
من برگ سرخي در دستان نجيب تو
من حرير رها شده در بارانم
من يك گلبرگ خسته در تابستان داغ
من اي كاش آن ترنمي باشم در آواي صداي زيباي تو
من آن آه شايد وقت دلشكستنت
من اي كاش تو باشم

behnaz // 10:58 PM
____________________________________________


براي گفتن از عشق
جز شراب و جام
گل سرخ و بوسه
سكوت حرف نهايت است
براي گفتن از تو
هزاران آواز
تن داغ و نسيم
جان را فدا كردن است

behnaz // 10:58 PM
____________________________________________


خسته از زمزمه هاي غربتم
اين همه آوا
خسته از اين هزار رنگ
اين همه تن
خسته از خود، خسته از خواب
خسته از اين همه بيداد
باز به فكر رفتنم
باز به فكر رفتنم

behnaz // 10:52 PM
____________________________________________


ترانه ميكنم اين صدا
اين وسعت دلنواز تو را
ترانه ميكنم اين نفس
اين آواز ناز تو را

behnaz // 10:41 PM
____________________________________________


اشك حكايت غريبان دارد
از جان كه بر چرخه گردان دارد
حيف است آن دم كه شرابش در جام
دار مكافات شب هجران دارد

behnaz // 10:28 PM
____________________________________________


Monday, June 13, 2016

عشق يعني خواستن بدون درخواست، اگه درخواستي داشته باشي ميشه نياز و نه عشق!!!!!

behnaz // 5:13 PM
____________________________________________


سرخي گلبرگ تنم شعر خدا مي خواند
غريبي كه صبا مي خواند
لنگان باز سرو چمان مي خواند
آب از سر گذران مي خواند

شب تيك و تاكش برپاست
وعده صبح بيمقدار مي خواند
ياد ياران رهي باز دميد
ساقي اينبار روان مي خواند

مستي مي و خماري كه نيست
فكر شهلاست كه فغان مي خواند
جام كه شد باده در هم غافل
نو گل پرپر كه عجب مي خواند

behnaz // 4:25 PM
____________________________________________


دلم مي خواد برگردم به گذشته و جلوي خيلي چيزها رو بگيرم.
دلم مي خواد برگردم به اون زماني كه خودم رو به خواب مي زدم تا پدرم منو بقل كنه و ببره سرجام بخوابونه.
روزهاي سخت توي زندگي همه هست اما كاش خجالت زده نباشي!
از نامزدم سه روز قبل از جشن عروسي كه براش سه ماه شب و روز زحمت كشيده بودم جدا شدم، سخت بود اما نه به اندازه هشت سال پيش كه پدرم سكته مغزي كردن و خدا رو شكر هنوز پيشمون هستن. باعث بهم خوردن عروسي و جداييمون پدرش بود اما به قول آزاده عدو سبب خير شود..
سخت هست چون خجالت زده ام، از خودم و از كسايي كه دوستشون دارم خجالت ميكشم براي انتخاب و رفتار اشتباهم!
روزهاي سختيه..

behnaz // 4:04 PM
____________________________________________


تو يك لبخند تلخ بودي
پايان فصلهاي من
من
من زمين خسته ام
اي واي
من حرير پاره
من سكوت نيستم
اي واي من سكوت نيستم
تو بهار من بودي پر پر
من سكوت مرداب اي كاش
من
تو فراموش مي شوي آيا
من خدا مي خواهم
تو يك لبخند تلخ هستي
يك آه
من در دل طوفانم!

behnaz // 3:48 PM
____________________________________________


Friday, June 05, 2015

*روز عيد نوروز نامزد كردم*
سال ١٣٩٤ مثل عروس نوشته مي شه و به سال عروس معروف شده.

اينجا عروس قصه زندگي نشسته است
عاشق هست اما دلتنگ هم هست
زندگي خوب است اما ماندن سخت است
شراب مي خواهم اما خوردنش خوب نيست، هست!؟

جوجو

- - - - - -

آزاده عزيزم بعد از جداييش چندماهي با من و شيما و حلما جون زندگي ميكرد، حس خوبي بود كه هست اما نگرانش بودم. بعدش رفت سنفرنسيسكو نزديك امير و زنش كه تازه عقد كردن.  هميشه دوست داشت سنفرانسيسكو زندگي كنه و منو ياد دايي جان ناپلئون ميندازه! مامان و بابا از ايران بالاخره امدن، بنظر مياد از اينجا خوششون امده. حلما جون هم داره از پيشمون ميره و دانشجوي يك شهر ديگه براي پزشكي شده. عليرضا از دوستاش جدا شد و رفت با يك پسر ديگه همخونه شد، دوستاش كه يك پسر و دوست دخترش بودن توي يكخوابه جونير قبليه ما موندن. دختر خاله عليرضا داره مياد آمريكا و معلوم نيست بمونه. از من چند سالي كوچكتره، نميدونم چي ميشه !!
مادرم بي تاثير براي اين عقد امريكايي نبودن، رسم و رسوم اما خيلي دعوا ميكنيم! من تصميم گرفتم با اين عقد كار گرينكارتش رو درست كنم تا بريم ايران و عروسي كنيم. آزاده عقد من ايران بود و حسابي سورپرايز شد!!!

behnaz // 11:31 AM
____________________________________________


Saturday, February 08, 2014

باران هم در سنحوزه برای چند ماهی آرزو شده بود و این دو روز، دلنشین داره می باره. کسی نماز باران نخواند و بعد از آمدنش شهر به هم نریخته، البته مردم از آنجایی که خیلی ترسو هستن(از آرامش زیاد) با سرعت کم رانندگی می کنن و خیلی جاها ترافیک شده! زمستان آمده ولی حس بهار رفتنی نیست، همه جا پر از شکوفه هست! دل من هم بهار هست. یلدای امسال با جمع دوستانی که همسایه های خوبی هم هستن مبارک شد. روزهای عجیبیو می گذرونم، بی پولی با کناره های طوفانش می خواد سر به سرم بگذاره، درس خواندنم هم حرکتش خیلی کنده! ولی دل بهاریم می گه  درست میشه. راستی همونجای قبلی به دوخوابه رفتیم، ماشین هم خریدم و همینها خرجم را زیاد کرده. تازه قمارباز هم شدم، لول!
چندتا هم نوشتم!!!

behnaz // 5:17 AM
____________________________________________


Sunday, August 25, 2013

زندگی پر از تغییر هست و خودش هیچ تغییری نمیکنه!
احساس میکنم بزرگ شدم، نه بزرگ نشدم تغییر کردم، نه تغییر نکردم زن شدم، احساس خوب زن شدن، چه ساده تبدیل به احساس پوچی شد، دوباره دارم هیچ میشم، کاش همون هیچ قبلی بودم، نه می خوام بزرگ بشم، می خوام خودم باشم، هیچی که خودش باشه همه چیز هست :)

چه اشتباه ساده ای
چه آسان میشود هیچ شد
چه آسان میشود به زندگی عادت کرد
چه آسان میشود من باشی و هیچ نباشی
چه سخت، نه چه ساده میشود خواست
چه ساده میشود عادت ها را یاد داد
چه ساده میشود ما بود
چه ساده میشود،،، نه ساده نیست اما میشود خوب بود!

3>

behnaz // 10:39 AM
____________________________________________


Saturday, December 22, 2012

پارسال شب یلدا خونه خاله فاطمه بودم و امسال خونه آزاده جون! پارسال شعر باران گفتم و امسال شعر یلدا!دنیا چه پیچیده و چه ساده هست....


behnaz // 5:39 AM
____________________________________________


بلندبالا چون سرو شیرازی
چون موی بلند و سپید درویشان حافظی
به عشق تو شراب کهنه نوش میکنم
کهنه چون لباس ساقی
بیا ساقی کنار ما ،،،
جام لبریز کنیم از خنده های یلدای


behnaz // 4:59 AM
____________________________________________


Saturday, October 13, 2012

بعد از یک سال با برگشتن به آمریکا به صفحه عزیزم سری زدم و آنچه داشتم را گذاشتم :)
این بار آمدم که بمانم، تا سرنوشت چه تصمیمی گرفته باشه، آنچه خوش باشد همان باشد!
سالی که گذشت خیلی خودم را به ازدواج نزدیک می دیدم و حالا می بینم که نزدیک هم هست، فقط باید ترس را کنار بگذارم و از مهربان ترین بخواهم کمکم کند!
آزاده عزیزم با آقا نیما ازدواج کرده و هنوز در لوس گتس کنار پارک زیبای وسونا زندگی می کنه.من و شیما جون آمدیم سن حوزه که ۱۵ مین تا لوس گتس فاصله هست. جای خوبیه، آپارتمان یک خوابه جونیور که نزدیک مال بزرگی هست...



behnaz // 11:16 AM
____________________________________________



ای کاش می رفتم

این حصار نامرئی

این خاری

ای کاش،

فریادم جاریست در تن خسته ام

فریادم می کوبد بر تن ایستاده

ای کاش، رها

ای کاش،،،

فریاد از روز شکستنم

...


باران پاییز پاک می کند آسمان را

و زمین نرم می شود

گلها می خندند

و اشک چشمها را چشمک می زنند

آسمان صدا می کند قلبهای مست را

مست بوی خاک،

خاک وطنم

...


صدای رقص بهار است

هلهله کنان

قهقهه می زند بر باد

وه شکوفه ها را چه لطیفند

رقص کنان می بارند

وه چه بهاریست

...


چه بی حاصل شدم

چه بی مقدار

سراب این احساس را

انگار

چه سیراب

چه آهسته

می خواهم

...


تو سرابی زیبا هستی

نسیمی دلنشین

برای یک لحظه آه من می آیی

تو،

خنکای نسیمت سردی غروب دارد

من،

طلوعت را نمی دانم

غروبت را بدرود

...


دور باد درودهای وهم انگیز خیانت آلود

دور باد حسرت های خونین دردآلود

دور باد بدرودهای کوتاه و سرد

دور باد نگاه مست حقارت آلود

...


نفست

تنم را  ترانه می کند

ای جام بوسه ات لبریز

می نوازد نتهای نگاهت 


بی وزنیم

تا بال پیچشهای افراشته

تا تماس خطوط باورهایم

تا خود تو شدن


جان می سپارد

جان می گیرد!

...


چشمم بر هم نمی رود، ای عشق

شب مرمرینی، عشق

دلتنگ بوسه ام

داغ تر از آتشت، ای عشق

سرکش تر از سکوت سنگی دل  شکسته ای، عشق

...



behnaz // 10:51 AM
____________________________________________


Tuesday, June 07, 2011

شش هفته هست که لوس گتس هستم و یک ماه دیگه برمیگردم. اینجا مثل همیشه خیابانها مرتب و مردم همه تلاششون را میکنن تا رفتاری دوستانه داشته باشن. در کالج برای ترم تابستان ثبت نام کردم و کلاس سفالگری برداشتم. تعدادی از همکلاسیهام شانزده سال بیشتر ندارن، البته از من خیلی بزرگتر هم هست ؛؛؛


نرمی یاس صدای تو
گرم تر از اشکهای بی قرار من
من در نهایت بودنم
ای با من همصدا با من هم نفس باش

این همه راز دل
من بگویم شور میشود از اشک
بیا با نوای آه من
تو بهار شو


نرمی شکوفه های بهاریست
رنگ چشمهای تو
رنگ سکوت من در آن لحظه عشق
تو عشق ساز کن

behnaz // 11:49 PM
____________________________________________


Thursday, April 07, 2011

یک ماه قبل از عید عمو و عمه بزرگم که نگران حال خیلی بد مادربزرگم شده بودن به ایران آمدن و متاسفانه مادر بزرگم دو هفته قبل از عید فوت کردن و چند روز دیگه چهلمشون هست.

سال 1390 شروع شده و من از همیشه بیشتر دعا کردم و هنوز هم دعا می کنم برای پدرم، برای مادرم و مادرشون که حالا تنها بزرگ باقیمانده خانواده ما هستن.

دعا میکنم برای جوانها ..

behnaz // 5:12 PM
____________________________________________


Tuesday, April 05, 2011

عاشق، رند و غزل خونه


مست، فکرش پریشونه


عاشقی، مستی نمیخواد



مستی، راستی نمیخواد


عاشقی، بی صدا نمیشه


مستی، غزل نمیشه



---




عاشقم من عاشقی بیقرار


میخواهم که بگویم عاشقم من اما مست و خرابم


غلت زنان افتاده به خاکم


حرف نتوانم


معشوق! من کجایم ؟!


یاد ندارم


معشوق کدامست؟


من عاشقی نمیخواهم



---


پاک کردم قطره اشکی از چشمهایم


با دستهای کوچک


کوچک و سرد


خیسی آن تا ابد در ذهن زمان مانده است


دستهای سرد و خیس


کوچک


پاک میکنم قطره اشکی با دستهایم


شاید


ببینم



---



بوسه را بوسه آیینه اش نکنم


تن خسته را نوازشگر نازهایش نکنم


فرصت چشم به راهی هست


دل شکسته را سنگ صبور حرفهایش نکنم



---



اگر میخندیدی، چه شیرین بود


چکه چکه آب، نه شرشر بود


چه شیرین بود، کاش میخندیدی


چه تلخ است، غم چشمانت


چکه چکه


چه دردیست، نشسته بر لبانت


کاش میخندیدی



---



تن عریانم سرد


نفسم سرد


عتش خشم نگاهم سرد


چه هوس بیجان است


دلم


سرد



---



شادابم از آن نگاه مهربان تو


چه خوش آهنگ است آن صدای ناز تو


میرقصم با رقص تن تو


آغوش همیشه امن تو



---



شب عریانی من شب رفتن تو بود


ای داد این فریاد من از رفتن تو بود


ای نگاهت مست


تن عریانت مست


تن بی پناه من مست نگاه تو بود


ای داد این هراس از نگاه تو بود


آغوش تو سرکش است


احساس من بی کس است


ای داد این بی کسی از رفتن تو بود


تنهاییم از نگاه مست تو بود



---



گفتی شب عشق،


شب عشق ما،


شب بوسه های ماندگار است


گفتی شب عشق ما،


شب عریانی عشق من و تو،


شب عشق میماند


گفتم داغی تن تو داغی عشق است آیا؟


گفتی عشق آیا نمیداند


گفتم عشق ماندن که میداند؟!


گفتی خاطرات ماندگار


خاطرات بوسه های داغ عشق است


گفتم عشق بودن است


گفتی بگذار داغ بمانم


گفتم داغی عشق خاطره است آیا؟


گفتی تن داغ من عشق نمیداند!



---



غم هجرت مست و خرابم کرد


اینچنین افتان و خیزانم کرد


چه هوسها چه طربها بود در سر


رسوا و نالانم کرد



behnaz // 10:00 PM
____________________________________________


Tuesday, October 19, 2010

Hello

behnaz // 10:26 AM
____________________________________________


Thursday, June 10, 2010

وقتی دبیرستان بودم با آمدن تابستان بازار خواندن رومان حسابی داغ میشد. یادم هست در یکی از آن کتابها دختری بود که چشمهای تیله ای داشت. چشمهایی که سبز هستند اما با تغییر محیط رنگشون متفاوت میشه و همه چشم یک رنگ سبز نداره بلکه آمیخته ای از چند رنگ هست مثل دریا یا آسمان که یک رنگ آبی نیست.
حالا دوستی دارم که چشمهاش تیله ای هست و از من خوشگلتره!!

behnaz // 2:54 PM
____________________________________________


Sunday, May 30, 2010

After 3 weeks I'm back home again, love u iran

behnaz // 6:44 PM
____________________________________________


Wednesday, February 17, 2010

آرزوی من همه آسمان آبی صبح سعادت توست

همه قامتت راست

همیشه سرت بلند

همیشه همه بودنت پاکی

همیشه نگاهت بلندای روشنی کوههای استوار

همه وجودت نور

همه یادت خوب

همیشه دلت خوش

آرزوی من همیشه بودن سبزت در خلوط سکوت بودن من است


---


سال جدید داره میاد ;)

behnaz // 7:11 PM
____________________________________________


Saturday, October 10, 2009

نمی دونم چرا؟

behnaz // 7:02 AM
____________________________________________


Saturday, September 19, 2009

سه ماه دیگه مرخصی گرفتم اما به کریسمس نمی رسه، البته عید رو به امید خدا ایران هستم :)

فکر تافل خواندن یک لحظه رهام نمی کنه، امیدوارم این همت رو داشته باشم.

اینجا فرهنگ مردم با ایران متفاوت هست ولی ایرانیهای مقیم اینجا دارای فرهنگی میکس شده هستند ;)

روز کارگر دوشنبه بود و فرصت خوبی برای سفر D:

ما سه تا با دوست آزاده ماشین کرایه کردیم و به LA و Irvine رفتیم، خوب بود و خوش گذشت.

این چند هفته با آقایی آشنا شدم که قبلا سوئد زندگی می کرده و با نروژی صحبت کردن من رو بیش از پیش به دوران بچگی برده!

بیشترین ناراحتی من این مدت بجز دوری از خانواده و دوستام و البته کار، برخورد بد کسی بوده که پر از ادعاست!!!!


behnaz // 9:08 AM
____________________________________________


Wednesday, September 16, 2009

سد پر آب آرام
تو پر آبی، آرامی
... من
تو گریه می کنی، من گریه می کنم
من پر از حرفهای هزار بار گفته ام

behnaz // 9:57 AM
____________________________________________


Thursday, September 03, 2009

Hi
My time is over & i don`t know yet if i will go back to iran, it is 3 month that i`m in us so i have to think

behnaz // 10:44 AM
____________________________________________


Saturday, July 18, 2009

کالیفرنیا ایالت زیبایی هست. همه جا سرسبز و همه امکانات اولیه زندگی مدرن و تمیز محیا!
هفته اول بعد از آمدنم با بچه های عمو و آزی برای رفتینگ(قایق بر روی رودخانه) رفتیم که به من خیلی خوش گذشت. پوستهامون حسابی سوخته و هنوز در حال ریختن هست!
برای هفته بعد از آن که 4 جولای و روز آزادی آمریکا بود با همه خانواده به یوسمیتی برای 2 شب رفتیم و اون هم عالی بود.
در هفته سوم اتفاقی افتاد که من رو خیلی ناراحت کرده؛ فوت خواهر زن داداشم با داشتن 22 سال خیلی ناگوار هست.
در این مدت وضعیت ایران خیلی بد بوده و بعد از انتخابات ریاست جمهوری مردم تظاهرات می کنند و تعدادی هم کشته شدن!
هر خبر بدی که از ایران میاد بیشتر از قبل نگرانم می کنه

behnaz // 1:51 AM
____________________________________________


Monday, June 22, 2009

سلام و هزاران سلام :)
من پیش شیما و آزاده هستم هوراااا...

behnaz // 9:41 PM
____________________________________________


Friday, June 05, 2009

ابر سیاهم
خدایا وزش بادهایت را بیشتر کن
مرا تا لحظه پیوند ببر
تا باریدن
تا رسیدن
خدایا آبم کن
پاکم کن
زلالم کن


...


برای کودکیهایت دلم بیتاب
اما دلگیر
برای کودکیهایت دلم صبور
صبور است
تو آغوش خواهی و من
گرمیه وجود تو
تو می دانی
برای حرفهایمان هم فاصله باید


...


آواز عاشقانه ای برای من نمی خوانی
شاخه گلی به رسم عشق به من نمی دهی
یک بغل رز به تازگیه احساس کودکانه ات نیاز من بود
این همه شوق را نمی بینی
ترانه ام را نمی خوانی
نگاه خیره ام را پاسخ نمی دهی

behnaz // 1:27 PM
____________________________________________


کاش بخوابم
کاش می شد بخوابم
حرفهای نگفته بغض می شود
کاش بخوابم
چه نفسم تنهاست
کاش بخوابم
تنم سرد است
قلبم قرار ندارد
نگاهم بیکس است
کاش بخوابم
دستهایم تنهاست
کاش بخوابم

behnaz // 1:02 PM
____________________________________________


من رمیدیه عشق تو بودم،
درد آمد و بر خاکم زد!
بیمار و سرگردان توان برخاستنم نیست،
عشق تو بر خاکم زد!


...


دلوم می خوادت از دیرو بیشتر
دوس میدارمت از خودت بیشتر
تنگ نفسوم واسی نفست
بوگو، بوگو دوسوم میداری از همه بیشتر

behnaz // 12:46 PM
____________________________________________


خب روزهای آخری هست که ایران هستم؛
برای دیدن دوستهام به اصفهان و تهران رفتم و برگشتم، یک مهمانی زنونه 60 نفره گرفتم و حدود 3 ساعت بیشتر مهمانهام می رقصیدن!
محل کار برای رفتنم جشن خداحافظی گرفتن و هرچی من می گفتم بر می گردم می گفتن حق نداری برگردی :))

behnaz // 12:07 PM
____________________________________________


Monday, May 11, 2009

خط خطی های دل من را ببین
تیرگی آه نگاه من را ببین
دلزده از ماندن و بودنم هنوز
بی کسی دستهای من را ببین

behnaz // 10:23 PM
____________________________________________


برق نگاه شاد من خواستن و رسیدنه
سرخی لبهای من غنچه و شکفتنه
سینه بلور من خنده می زند به تو
جام تبالود تنم عشق را به جان خریدنه

behnaz // 10:02 PM
____________________________________________


Tuesday, April 07, 2009

برای مریم عزیزم(همسر استاد مجسمه سازیم) تولد گرفتیم.
خوش گذشت :)

behnaz // 11:31 PM
____________________________________________


فال میگیرم آی فال میگیرم!

behnaz // 11:30 PM
____________________________________________


Thursday, April 02, 2009



behnaz // 3:02 PM
____________________________________________


عید خیلی خوبی هست.
فرنوش جان با شوهر و دختر نازش اینجا هستن.
یک روز قبل از عید در رستوران طوبی سالگرد ازدواجشون رو جشن گرفتن.
روز دوم عید خونه ما شام مهمان بودن و من تهران رفتنم رو برای روز بعدش یعنی 3ام تا 7ام گذاشتم.
تهران هوا خوب و ترافیک کم بود. به کوه شهرام رفتیم و موتور سواری نگاه کردیم. شیب زیاد بود و من ترسیدم سوار بشم. چند جای دیگه که من نرفته بودم هم رفتیم. این چند روز با فاطمه، افشان و گیتی(همکار افشان جون که اهل رشت بود و می خواست به هند بره) حسابی خدیدیم. عصر جمعه با فاطمه و چوب اسکی برگشتیم. در فرودگاه مجید رو دیدیم و باز دعوا کردیم :))
از 8ام تا 11ام هر روز با سختی از خواب بیدار شدم و سر کار رفتم. در محل کار همش خواب بودم و 2 ساعت مرخصی روزانه می گرفتم.
سشنبه با مامان، بابا، داداش، فرنوش، شوهر ودخترش رفتیم رستوران گردون پارمین، آریانا خیلی خوشمزه لج رفته بود و ما از اینکه این خانم کوچولو باهامون هست حسابی لذت بردیم.
دیشب به مناسبت آخرین شبی که شیراز هستن بیشتر فامیل خانه ما جمع شدن و امروز 13بدر پرواز دارن.
از حالا دلم براشون تنگ شده!

نوروزتون پیروز باد!

behnaz // 2:40 PM
____________________________________________


شب، خداوند، چشمانش را می بندد، تا آسوده حسهای خفته مان را بیدار کنیم و معبود با چشمان بسته، بیشتر از همیشه لطفش را نثارمان می کند!

behnaz // 2:37 PM
____________________________________________


دنیا را بهتر از آنکه هست نشانم می دهی
وقت خوابم خوابی رویایی نشانم می دهی
حال که لطفش برای دل بینوای من شد..
مهر افزون نشانم می دهی !


آغوش من حریر عشق دارد
حریر نازک عشق دارد
آغوش من پر از پرهای تنهاییست
عشق داغ تنهاییه کویر دارد


گرم بیا
داغ بیا
آتش بزن
سفت بگیر
محکم بچسب
اسیرم کن
نه
نرم بیا
هیچ نگو
دور بمان
نه
زود بیا
داد بزن
تو بمان


دستهای من را بگیر
دستهای کوچک من!
دستهای مردانه تو نرم نرم مرا در آغوش میکشد
نازم کم
نیازم، ترسم،
آرامش است!


ناز چشمان تو بایدم کشید
ناز آن نگاه مست
خواهش نگاه من
دیدن چشمان تو
ناز این همه غرور
ناز تبالود تنت بایدم کشید
مرد صبور من ناز تو بایدم کشید


گرچه تنهایی من اینجا گرم تر از سرخی لبهاست
از تنهایی دیگر نمی گویم
دلم
سردی دستهای تو را می خواهد!


شب صحبت من با چشمان تو ستاره باران بود
شب نجوای تنمام
شب پاک دلهامان
ستاره باران بود!


رها!
رها خواهم کرد جان خسته
تن لرزانم را!
ای همه آرامش دلتنگی های من
ای وجودت مهر
ای حضورت روشنی


آهسته قدم بردار اما..
فاصله کوتاه کن
یاد سهراب باش اما..
شیشه پنجره ها را
بشکن..
آشیانه ما سرما ندارد

behnaz // 2:34 PM
____________________________________________