Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Friday, June 05, 2015

*روز عيد نوروز نامزد كردم*
سال ١٣٩٤ مثل عروس نوشته مي شه و به سال عروس معروف شده.

اينجا عروس قصه زندگي نشسته است
عاشق هست اما دلتنگ هم هست
زندگي خوب است اما ماندن سخت است
شراب مي خواهم اما خوردنش خوب نيست، هست!؟

جوجو

- - - - - -

آزاده عزيزم بعد از جداييش چندماهي با من و شيما و حلما جون زندگي ميكرد، حس خوبي بود كه هست اما نگرانش بودم. بعدش رفت سنفرنسيسكو نزديك امير و زنش كه تازه عقد كردن.  هميشه دوست داشت سنفرانسيسكو زندگي كنه و منو ياد دايي جان ناپلئون ميندازه! مامان و بابا از ايران بالاخره امدن، بنظر مياد از اينجا خوششون امده. حلما جون هم داره از پيشمون ميره و دانشجوي يك شهر ديگه براي پزشكي شده. عليرضا از دوستاش جدا شد و رفت با يك پسر ديگه همخونه شد، دوستاش كه يك پسر و دوست دخترش بودن توي يكخوابه جونير قبليه ما موندن. دختر خاله عليرضا داره مياد آمريكا و معلوم نيست بمونه. از من چند سالي كوچكتره، نميدونم چي ميشه !!
مادرم بي تاثير براي اين عقد امريكايي نبودن، رسم و رسوم اما خيلي دعوا ميكنيم! من تصميم گرفتم با اين عقد كار گرينكارتش رو درست كنم تا بريم ايران و عروسي كنيم. آزاده عقد من ايران بود و حسابي سورپرايز شد!!!

behnaz // 11:31 AM
____________________________________________

Comments: Post a Comment