Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Saturday, August 31, 2002

يكي از آشنا ها تعريف مي كردند كه روزي مردي رفته بوده خواستگاري ، ساعتي سپري ميشه و هيچ حرفي نمي زنه ، بهش ميگن صحبت كن و اگه از دختر سوالي داري بگو ، اون هم مي پرسه : اصول دين چندتاست ؟
جوابش ميدن : مگه شب آخر قبره !
اگه براي شما چنين خواستگاري بياد بلــــــه رو ميگيد يا نــــــه ؟!

behnaz // 1:23 AM
____________________________________________


در گردهمايي ديروز با تعداد ديگري از وبلاگ نويسها آشنا شديم ، چه بچه هاي خوبي بودن ، روز به روز داره بر تعداد دوستهاي خوب اضافه ميشه ، جاي اين دوتا آمريكايي هم خاليه ولي خوب از همون جا ميتونن كمك كنن و مطلب بنويسن .
من قرارهست در مورد چگونگي تفكر و مشكلات خانم ها مطلب بنويسم ، پس اگه سوال خاصي داريد بنويسيد تا از اون ها بپرسم ، به قول بچه ها يك نوع خبرنگاري ( نمرديم و خبرنگار هم شديم! )
راستي اگه دوست داشته باشيد مي تونم در مورد آقايان و مشكلات اونها هم بنويسم .
تا بعد

behnaz // 1:17 AM
____________________________________________


لوگوي وبلاگ هيچ رو در پايين وبلاگش ديديد ، نمي دونم چه كسي اين لطف رو بهش داشته ! خودش كه بلت نيست :)
دوست خوب نمي دونستم چه طوري بايد سپاس گفت .

behnaz // 1:15 AM
____________________________________________


Wednesday, August 28, 2002

سكوت !

سكوتم را چه مي فهمي ؟
نه ، نمي فهمي
بر من چه مي رود از تو
هيچ !؟
چندبار كسي گفته ، دوستم مي دارد
دوستم مي دارد
دوستم مي دارد
مي داني ؟
نه ، نمي داني
سكوتم را چه مي فهمي ؟
از چشمانم چه مي خواني
مرا چگونه مي يابي
مرا چگونه مي خواهي
مي خواهي !
صدايم را شنيده اي
لبانم را ديده اي
چه ديده اي ؟
چه مي خواهي
از من چه مي خواهي
دوستت دارم را
چشمان براقم را
يا آه نهانم را
سكوتم را چه مي فهمي ؟
چه مي داني
از من
مرا پيدا كن ،
خود را
راز درونت را
آنچه مي خواهي را
از خودت پيدا كن
سكوتم را چه مي فهمي ؟
نه ، نمي فهمي
ترنم صدايم تو را چه سود
كه خاموش خواهد شد
و نخواهي داشت
پس چه خواهي يافت
ترنم صدايي ديگر !؟
عمق خالي وجودت بيشتر خواهد شد
هر صدايي جايي تازه تر مي خواهد
خواهي داشت ؟
جاي خالي صداي رفته را چه
ياد گذشته را چه
چه خواهي كرد
سكوتت را چه خواهي كرد

behnaz // 7:09 PM
____________________________________________


مال خيلي وقت پيشه ولي بي لطف نيست ، تا حالا ديدين كسي در عصبانيت شعر عاشقانه بنويسه :
تو كجايي ؟

تو نمي داني كه من عاشق تو
من نمي دانم كه تو عاشق من
من اينجا تنها
تو آنجا بي دل
من بي قرار
تو در انتظار
من اينجا بي تو
تو آنجا بي من
نمي دانم كجايي ، تو كجايي ؟
نمي داني من اينجايم ؟!
نمي دانم چه رفت برما
كه ما ، ما نيستيم
من بي نوازشهاي تو
تو بي نوازشهاي من
تو دوري ، دور از من
من از تو دورِ دور
نمي خواهمت
ديگر نه ،
وقتي نيستي پيش من
وقتي نيستم پيش تو
نمي خواهمت
نه ،
تو را اينجا خواهم
توي دستام ، روبرويم
اينجا ،
تا ببوسم تو را
نزديك
توي خيالم نخواهم
بروم تا آسمان
بدون تو
نه ،
يا توبري توي خيال
بدون من
نه ،
تو كجايي ؟

...

همه چيز

همه چيز رو گرفتند
حق عاشق شدن
بودن
حق ماندن
همه چيز رو گرفتند
ميگن ،
ميتوني عاشق بشي
اما ،
نميشه داشته باشي
اون كه عاشقشي
همه چيز رو گرفتند
حتي خود ، بودن
خود ، ماندن
همه چيز
همه چيز رو گرفتند

behnaz // 6:48 PM
____________________________________________


Tuesday, August 27, 2002

هنوز آفتاب كامل پهن نشده بود و هوا خنك ، تصوير سي و سه پل زيبا درون آبِ در حركت نقش بسته بود و براي من پر از خاطره ، خاطرات روزها و شب هاي با دوستان بودن و يا تنهايي هاي من ، شب هايي كه كوله پشتي بر دوش ، عازم ديار خويش بودم و دقايق را در كنار اين رود از حركت باز مي داشتم و گوش ها را مي بستم و چشمها را روي رود ايستا مي كردم و اجازه نمي دادم كسي يا شنودي به حريم خيال من و آرامش خود ساخته پا نهد ، گاه گاهي ترسي ناشي از حضور بيگانگاني كه نمي شناختم دلم را قلقلك مي داد اما نفسي عميق هيجان حبس شده را دور مي ريخت و آرامش را بازمي گرداند ، ياد روزهاي مبارزه با ترس ، با نادانسته ها ، روزهايي كه هر لحظه رو به نيستي مي رفتم و دوباره دست وپايي مي زدم تا از گرداب جهل بيرون آيم آشوبي دوباره دردلم ايجاد مي كند و ياد گشت و گذارها با دوستان ، خنده هاي بلند و بي مسئوليت به خير و باز ياد شبهاي بيداري و جُك گفتن و حرف هاي خارج از محدوده بچه هاي خوابگاه بخير ، چه روزگاري بود ، گويي سالهاي زيادي از آن مي گذرد و من پير هستم ! چرا برايم آن قدر دور هست نمي دانم !؟
فكر مي كنيد صبحانه چي خوردم :) بيسكوييت با نوشابه ، نوشابه اي نه چندان سرد ، مثل چاي گاز دار و ولرم كه كلي چسبيد (شما هم امتحان كنيد فقط اميدوارم زخم معده نگيريد:)) زاينده رود دوباره صاحب بچه ماهي شده بود و پرنده هاي زيبايي از جمله قويي سفيد در حال شنا بر آب درخشان از آفتاب سوزان بودند .
ساعت 7:45 سوار اتوبوس به طرف دانشگاه رفتم ، دريغ از يك آشنا ، فقط چندتايي از مسئولين دانشگاه برايم آشنا بودند و همه دوستان يا به شهرهاي خود برگشته بودند يا در مسافرت به سر مي بردند (آنهايي كه اصفهان زندگي مي كردند) با اين حال چه آرامشي حاكم بود ، اسب ها هم بودند ، باشگاه سواركاري كنار دانشگاه (كه من 9 جلسه اي كلاس رفتم و تا چهار نعل ياد گرفتم ، آه يادش بخير ، من اسب سواري مي خوام) هنوز بر قرار بود و اسب ها قبراق ، همه چيز سر جاي خودش بود غير از هيچ يعني اِ بهناز كه در حال رفتن بود :( باز هم براي ديدارِ دوباره خواهم رفت .
براي ساعت 11 بيليط رزرو كرده و به مامان زنگ زده و گفته بودم . كنار دستم اين بار يك پسر نشست ، مگه به ايران آزادي برگشته! از اين خبرها نيست ، اون تازه مي خواست به كلاس دوم راهنمايي بره ، ساعتهاي 11:15 حركت كرديم و فيلم تكراري ، همان هندي شب قبل ، خوشبختانه همسفر كوچولو روزنامه گرفته بود و من هم چند صفحه اي از آن رو خواندم ، حسابي با دوست جديد حرف زديم و نزديكي هاي شيراز چشمام ديگه طاقت نداشتن و وسط حرف هاي اون كوجولو بسته ميشدن و ...
مي دونيد به من چي گفت ، گفت از شما سه چيز فهميدم ، يكي اينكه چهره شما از دور با نزديك فرق ميكنه ، دوم اينكه شماهميشه لبخند مي زنيد و سوم اينكه وقتي خوابيد خيلي با بيداري متفاوتيد ، خيلي مظلوم ميشيد !
ساعت 6:15 رسيديم و بابايي منتظر بودند ، گويا ساعتي در انتظار بسر برده بودند ، از دوست كوچولو و مامان و باباش خداحافظي كردم و در خانه مامانيه خودم رو بوسيدم :)

behnaz // 6:44 PM
____________________________________________


Monday, August 26, 2002

اين هم زمزمه هاي امروز: خوش به حال غنچه هاي نيمه باز (داريوش) ... مگه ميشه با گريه بگم مست غرورم (هايده)
دوباره دارم تجديد خاطرات مي كنم ولي اين بار فاصله زماني خيلي كمتره ....

behnaz // 1:35 AM
____________________________________________


سفري تنها ، بي هيچ آشنايي :

رفتن من به اصفهان 22 ساعت هم طول نكشيد ولي خب بد نبود ، مخصوصاً ديدار دوباره زاينده رود :)

ساعت 9:45 شب بعد از خداحافظي با مامان و بابا سوار اتوبوس شدم ..
كنار دستم يك دختر بسيار خوب و خوشكل نشسته بود كه اصفهاني بود ولي اصلاً لهجه نداشت ، خودش مي گفت وقتي با مامان و بابا صحبت مي كنه دوباره لهجه مي گيره ، راست ميگه من هم همينطور بودم ، يادمه اون وقتا كه خوابگاه بودم وقتي مامان يا بابا از شيراز زنگ مي زدن بچه ها گوش مي ايستادن و به حرف زدن ما حسابي مي خنديدن و به من شيرازيو مي گفتن ، من اينجا هم خيلي لهجه ندارم ولي در اون شرايط گويي به دوران كودكي بر مي گشتم و بدون فكر كردن صحبت مي كردم كه چه لذتي داشت :)
فيلم هندي گذاشتن و دوست كنار دستم گويي براش تكراري بود و قبلاً در اتوبوس ديده بود ، من هم كه شام نخورده بودم و مامان برام ساندويچ همبر گرفته بود با نوشابه اي كه در اتوبوس مي دادن شروع كردم به خوردن ، گاهي بيرون رو نگاه مي كردم و ماه زيبا ميون ابرها مي درخشيد ، خداي من چه زيبا ، نور ماه باعث شده بود سايه تيره اي بر دو كوه كنار هم قدرتي عظيم رو به نمايش بگذاره و كناره هاي كوه مي درخشيد ، گاهي ابرها جلوي ماه رو ميگرفت و جالب اين بود كه ابرها تكه تكه بودن و نازك ، آخه نور ماه به خوبي ديده مي شد و همين زيبايي خاصي به ابرها داده بود .
سعي كردم بخوابم ولي با هر صدايي از خواب مي پريدم ، وقتي مدتي با اتوبوس مسافرت كني به اون عادت مي كني و خوابت مي بره و هيچ صدايي نمي تونه بيدارت كنه ولي من مدتي بود با اتوبوس مسافرت نكرده بودم . نزديكي هاي اصفهان تازه داشت چُرتم به خواب تبديل مي شد كه رسيديم !
ساعت 4:45 بود كه رسيديم ترمينال صفه و با دوستم خداحافظي كردم ، درهاي ترمينال بسته بود و روي يك نيمكت كنار يك خانواده نشستم و اونها مي خواستن برن مباركه و ميني بوس هاي اونجا ساعت 6 حركت ميكرد . ساعت هاي 5:05 بود كه درها باز شد ، اول روي صندلي در داخل ترمينال نشستم تا 6 اتوبوس هاي بين شهري راه بيوفتن ولي چشمام طاقت نداشتن و مدام بسته مي شدن ، تصميم گرفتم برم نمازخانه و بخوابم ولي اونجا خانمي اونقدر با من حرف زد كه نتونستم بخوابم و حدود 6:45 اومدم بيرون ..
نزديكي هاي سي وسه پل پياده شدم ، 7:15 بود با اين حال شلوغ ، مردي داشت كناره هاي زايده رودِ زنده رو آب پاشي مي كرد ، پر از پشه بود و پوس تخمك ، اين آدمها به خودشون هم رحم نمي كنن و محيط زندگي خودشون رو كثيف ميكنند !
روي يكي از سكوها نشستم و چه لذتي داشت ، در آرامش تمام اجازه ندادم هيچ چيز آرامشم رو بهم بزنه حتي متلك هايي كه ميشنيدم !
... ادامه دارد ...

behnaz // 1:33 AM
____________________________________________


هفته پيش كه زن عمو اينجا بودن (از آمريكا براي چند هفته اومده بودن ايران) رفتيم حمام ديزي خورديم :) !
جاتون خالي خيلي خوش گذشت ، بعد از خوردن ها رفتيم كه گشتي دور حمام بزنيم ، جايي كه غذامي خوردن بينه حمام بود و با فرش وپشتي تزيين شده بود ، كنار بينه ها قسمتهايي بود كه قبلاً جاي كفش بوده و حالا در اون چراغ گذاشته و محيطي رويايي ايجاد كرده اند . نقش هاي تاريخي روي ديوارها و سقف تا حدودي پاك شده بود ولي خب باز هم جالب و قابل ديدن بود ، گاو كِشي كامل خراب شده بوده و جاي اون آشپزخانه درست كرده بودن ، گاو كشي قسمتي بوده كه دو تا گاو آب از چاه ميكشيدن تا به حمام برسه .
راهرويي بوده كه به بيرون راه داشته و حالا به دستشويي تبديل شده بود و حمام بزرگي كه در دست تعمير بود و فعلاً اجازه نبود وارد اون بشي اما ما با خواهش رفتيم كه ببينيم و بعد از كمي نگاه كردن برق رفت!! راستش همين خودش كلي مزه داشت و آروم آروم اومديم بيرون ..
شبِ قبل از رفتنشون رفتيم باغ و جاي همگي خالي تا نزديكي هاي 4 صبح زديم و رقصيم ، شهاب (يكي از پسر هاي فاميل) با اينكه تازه ازدواج كرده اون قدر شيطنت كرد و رقصيد كه همه رو به رقصيدن وا داشت :)
حيف كه رفتند :(

behnaz // 1:30 AM
____________________________________________


Thursday, August 22, 2002

امروز با دختري در چت مصاحبه كردم كه بدون هيچ تغييري (البته بدون ذكر نام) اينجا مي نويسمش :

she: chi mikhay
i: man va dostanam safhei dar internet gharar ast dorost konim va man mikham matalebi darmorede moshkelate khanomha dar har senosali benevisam , hala shoma az moshkelate khodetoon baram benevisid va albate nashenas khahid mand va dar neveshtehay shoma hich tahgiry dade nakhahad shod , besyar mamnoon
she: man motmaen nistam shoma g bashin
i: web came mano bebin ok
i: vaghty paye chat mishiny aya kasy be shoma eerad migire va kasy moshkely baray shoma be khatere dokhtar boodan bevojood miare
she: na man ba dadasham faghat bagheyaru sar kar mizarym
i: hich moshkeli nadary
she: na man azadam
i: masalan dost dashte bashi ba kasy chat koni bad gharar bezary
she: hata age bekham mitunam bf am ru biaram khoone
she: albatte nadaram
i: bebin man mikham moshkelato benevisam ok
i: esmet ro ham kasy nemifahme
she: tury hastym khonevadeye ma ke in masael hal shode
i: ok
i: hala baram az moshkelatet begoo
she: ziadan
i: aval chand salete
i: chekar mikoni
i: harchi doost dari begoo
she: hameye pesarha mikhan zudy tartibe adamo bedan kasy fekre eshgh va in jour chiza nist
she: mikhan tel badesh gharar badesgh khone khaly
i: tahala emtehan kardi ? shayad kasany bashan ke injoory nabashan
she: asl
she: man na chon inghadr mosalame ke emtehan bekony kolahet ru havas
i: chand salete
she: 1u
i: 23
she: single
i: are
she: 22
i: khoobe
i: dars mikhooni
she: are
i: bebin har chi begi va doost dashte bashi minevisam ok
i: hala harchi az moshkelatet doost dari bego
i: adrese in rozname ro barat vaghti neveshtim minevisam hatman ok
she: be nazare man bayad moshkelat ru tabaghe bandy konim
i: are movafegham
i: dost dari benevisi badan baram email befresty
she: brb
i: in email adrese mane harchi doost dashty benevis man ghol midam hichkasi esmeto nadoone age doost dashti ba esm benevisam baram benevis va hich taghiri dar neveshtehat nemidam ok
i: ebehnaz@yahoo.com
i: hala dost dari baram az moshkelatet begi
she: tu ham begu
i: ok
i: faghat in ro bedoon ke man gharare mosahebegar basham ok
she: ok
she: be nazare man khanoma kheyli rahatatar az aghayoon hastan
i: dar che zaminehaee va cheera
she: dar hame zamineha
she: na badbakhty pool o daramad daran na chizaye dige taze masalan age man bekham ezdevaj konam babam khoone va mashin ham be man dade
she: shoharam dige chi mikhad
she: hamin ke mano razy kone
i: khoob fekr nemikoni badesh chi
she: bade chi
i: badesh che mikoni
she: khob na dige be ohdeye shohare
i: aya hamishe baba hast va pool mide
she: motmaenam babam mano be kasy mide ke lyaghat dashte bashe
i: dost dashtan chi
she: tarjih midam shoharamo dust dashte basham ta
i: khoob chetory dost khahy dasht
she: aval ashegh besham bad moshkel pish biad
i: aya ba khastegary
she: oonke motmaenam , aval kasy mitune biad khastegarye man ke ye meyarhaee dashte bashe man ham tasmim migiram
she: gheyafe tahsilat khoonevade
she: va daramad
she: va the most important akhlagh
i: aya delet nemikhat mesle kheily ha majaray eshgho asheghi dashte bashi
she: na, eshgh age mantegh nadashte bashe divunegie
i: daneshgah rafty
she: are
i: chi khoondi va chand sal
she: memary sale 4
i: dar daneshgah ba pesarha ravabetet khoobe va moshkeli nadary
she: na
she: kheyliashoon mano khahare khodeshoon hesab mikonan hata mian khoonamoon
she: vaghty rabete az hadesh birun nabshe ke irady nist
she: albatte sathe farhang ham moheme
she: madar va pedare man har du motekhasese ghalban, tu daneshgah baham ezdevaj kardan
she: baradare man ham hamkelasyme
she: twin hastym
i: hich vaght dost nadashty ke yeki az onha dostet dashte bashe va harfay asheghane bezane vali bekhatere mogheiyate iran faramooshesh koni
she: na
she: az hamkelasyam 10nafar khastegary kardan vali man felan zud midunam
she: hata duseshoon dashtam vali chon sathe farhang fargh mikone
i: hich vaght bekhatere dokhtar boodan be galbet ghofl nazadi on ham choon dar iran ba in sharayet zendegi mikoni
she: na
she: man adame khoshbakhty hastam
i: khooshhalam
she: goftam hata inghadr rahat ke pesar biad khoonamoon
i: vali khoob bedoone moshkelat ke nemishe
she: sad albatte
i: az moshkelaty ke pish miad baram bego ok
i: makhsoosan onhay ke bekhatere irani boodan va dokhtar boodan barat pishmiad ok
she: moshkelate man ine ke dustdaram iran bemoonam vali darsam tamoom shod bayad beram
i: koja bayad beri
she: usa
i: chera
she: my parents is full assesment of collage
i: aha
she: oonja mogheyate khoobi darym
she: man harsal miram
she: az 10 shah ta 10 mehr
i: va iran ro ba hamey mahdoodiathash bishtar doost dari
she: man mahdud nistam
i: biroon ke miri mahdood nisty
she: aslan mahdudiaty nist in adama hastan ke mahdud fekr mikonan
i: lebas pooshidan, roosary, mahdoodiathay raftari
she: man rusary ru ghabul daram khodam ham entekhabesh kardam
she: man mashin daram
i: bekhatere mogheiate khanevadegi chi mahdoodiat nadari
she: na
she: chera
i: masalan bekhay raftary dashte bashi ke khanevade napasandan
she: man hejab ru gfhabul daram
i: baghie raftar ha chi
she: masalan
i: hichvaght doost nadashty bolan boland bekhandi va natooni
she: vaghty adam khodesh fekr kone na aslan
she: be nazaret in kare zeshty nist
she: taze kheylia in karu mikonana
i: khoob in khodesh yek mahdoodiat nist
she: age tarze fekret ine ke bolan bekhandy shayad bashe
she: vali an dust daram matin basham
she: chizy ke az mamanam yad geraftam
i: azadi aghide chi ba khanevade ya jamee moshkeli nadary
she: chera man az rikhte har chi akhonde badam miad
she: be nazare man imane adama be ghalbeshoone na be tedade rish va derazye amame
she: ok
i: fekr oonha chi ghabool dari
she: na
she: sare akhonda bayafd boryde beshe
i: khodet dost dari matin bashy ya bekhatere mogheiyate ejtemaee va
i: be khatere ayandat
she: man shakhsiate zan ru intury mibinam
she: in zate zane
i: hichvaght delet nakhaste joor digey bashi
i: dar royahat, dar khialet
she: man har jour khastam shodam
she: na man royaye kheyliha hastam pas nabayad ziade khah basham
i: khoob moshkelatet chie
she: tu ham begu
i: moshkelatet bekhatere irani boodan
she: irani eftekhare mane
she: tu khodet mahdudy
i: dar bazi mavared are vali khob shayad khodam nakhastam bekhatere ayandam
she: aha bf dary
i: doostay ke pesar bashan ziad masalan bishtare afradi ke dar liste webloge shirazi ha didi vali bf be on mani fekr nakonam
she: chera
she: man bayad beram
she: sate 4.5 parvaz be teh
she: man shayad nabasham tu list
she: behtare
i: kheili kheili mamnoon, in mataleb ro hatman minevisam, bedoone hich taghiry
she: mercy
i: :)

شما هم اگه دوست داشتيد مي تونيد مشكلات خودتون رو بنويسيد ، تا بدونِ اسم ، اينجا بنويسم .

behnaz // 9:10 PM
____________________________________________


چشمانت را ببند و به هيچ نينديش ، هيچ ، تو تا آسمان خواهي رفت ، بالاتر از ابر ، بي هيچ ترسي ، آرام ، آرامتر از دقدقه هاي نوزادي تازه آمده ، آرامتر از من ، آرامتر از تو ، هيچ آرامش تو را بر هم نخواهد زد ، هيچ ، تو بر بال آرامش خدايي و خداوندگار تو را آنجا كه خود مي خواهي خواهد برد !
به كجا سفر خواهي كرد ، به كدامين ديار ، به كدام سو ، آرزوي كجا را داري ؟! به همان سو خواهي رفت ، بي هيچ خللي ، هيچ !
نترس ، به بازگشت مينديش ، كه بازگشت با اراده توست و خداوند آنچه تو خواهي ، آنچنان كه دوست مي داري ، همان خواهد كرد ، كه تو اينك خداي خودي ، كه خداوند اينگونه خواسته است ، پس اينك تو خالق آرامش خويشي ، به چه مي انديشي ، رها كن ، بگذار آنچه مي خواهي در انديشه ات جاي گيرد ، چه مي خواهي ، زمينيان را رها كن ، من را خودت را رها كن ، آرزوها را هم ، رها كن ، چه ميخواهي ؟!
رها كن .
بيا با خود به آسمان پرواز كن ، بدون هيچ بالي ، هيچ ، بيا و برقص ، گرد خويش ، بچرخ ، بچرخ ، همچون زمين ، همچون ماه و خورشيد ، كه خورشيد هم مي چرخد اگر بخواهي ، آري بخواه كه خورشيد هم بچرخد و ببين كه ميچرخد ، مي چرخي ، مي چرخم كه خواست توست ، خواست تو !
به چه مي انديشي ؟! به من كه آيا خواهان چرخشم ؟! اما در خيال تو ، تو خالقي نه من و در خيال من ، من .
اينك تو در خيال من مي رقصي ، مي چرخي ، در آسمان ، ميان ابرها ، در دل دريا ، در هجوم موج ، در گردبادي سهمگين ، بي هيچ خدشه اي ، هيچ !

behnaz // 12:50 PM
____________________________________________


Saturday, August 17, 2002

چند روزي كار دارم كمتر فرصت ميكنم بنويسم ، پس تا بعد .

behnaz // 10:27 PM
____________________________________________


Thursday, August 15, 2002

جونمييييييييييييييي اين پسر خوف آدرسِ فارسي نويسو برام نوشته تا تونستم اين چند خط رو بنويسم ، يه وقت فكر نكنيد اين ياوه هاي عاشقانه براي من ِ و من دختر حاجيما ... :D

behnaz // 10:21 PM
____________________________________________


Wednesday, August 14, 2002

ghabl az gerde hamae :

از يك گردهمايي چه انتظاراتي ميشه داشت ؟
آيا هميشه خواسته ها ي انسان به همون صورتي كه دوست داري پيش مي روند و اگه بر وفق مراد نبودن چه مي كنيد آيا بايد خود رو ناراحت كرد يا باز خودتو به اون راه بزني و ...
ولي مگه ميشه ناراحت نشد و بيهوده خنديد نظر شما چيه ؟
وقتي كسي ميخنده يا چهره اي ناراحت داره آيا قاطعانه ميشه مطمئن بود كه شادِ يا ناراحت ؟
شما چه عكس العملي از خودتون نشون ميديد ؟
من كه گاهي حتي به خودم هم دروغ ميگم و گاهي آنچنان مي خندم كه هر كس ندونه فكر ميكنه ديوونه شدم ، البته ميشه گفت خنده هاي عصبي ولي از اين بابت خوشحالم كه براي هر چيزي گريه نمي كنم و به اون ميخندم كه بعضي از اون ها واقعاً خنده داره و نه گريه !
تا حالا شده بيهوده احساساتي بشيد و حتي اتفاقات دل انگيزي كه براي شما ترتيب داده شده نه تنها شادتون نكنه بلكه ناراحت هم بشيد ، تازه بعد بفهميد كه چه لحظات خوبي رو از دست داديد و امكان داره هيچ گاه تكرار نشه ؟!
من سعي ميكنم از لحظه هاي از دست رفته هم استفاده كنم و با خاطرات اونها حتي اگه در اون لحظه من رو ناراحت كرده باشه باز لبخندي به لب بيارم و ...
شما هم بهتر همين الان يك لبخند بزنيد ، احتياجي به وجود دليل نيست و لازم نيست از روي منظور باشه فقط لبخندي از رضايت تا سپاسي باشه براي خالق لبخند .

Salam , matlabe ghabli ro dirooz ghabl az gerde hamaey shirazi ha neveshtam vali forsat nabood dar web benevisam va hala ke koli matlab baray neveshtan hast farsi neminevise L
Gerde hamae kheili khoob bood va ba dostani taze ashena va koli bahs rah andakhtim ke az hamey doostan hatta ashenaha mamnoonam , oon rooz ke tedade ashena ha az gharibeha bishtar bood :D
Baz ham az hamegi mamnoonam .
Emrooz ba shahrzad khanomi raftim komake mitra vali che komaki :D
Rastesh mashin savari koli khoooof bood J
Mita midoone man az sorat kheili khosham miad bar khalafe khodam :D

behnaz // 7:12 PM
____________________________________________


Saturday, August 10, 2002

زن عمو ، پسر عمو و برادر زن عمويم كه پسر عموي بابام هم ميشن از آمريكا اومدن . عموي من با دختر عموش ازدواج كردن و بابا و مامان خودم هم فاميل بودن ، قديما ازدواج فاميلي خيلي پر رونق بوده . پسر عموي بابا در تگزاس زندگي ميكنند ولي بر خلاف اسم تگزاس چيز وحشتناكي از اونجا تعريف نمي كنند ، راستي نويسنده خوب وبلاگ اكسير هم در تگزاس زندگي ميكنن و به عبارتي همشهريِ فاميل هاي ما هستن و فكر كنم همسن و سال . خودمونيم اين دنيا هم چقدر كوچيك شده ها !

behnaz // 7:14 PM
____________________________________________


لطفاً نخونيد ، اين نوشته ها رو براي خودم نوشتم تا اعترافي باشه براي خودم . راستش بايد سر خودم داد بزنم تا از اين حالت بيرون بياد و به قولي آدم بشه .

بهناز تا كي مي خواي دلت رو ترسو بار بياري و هر بار به خودت دروغ بگي ، چرا هميشه مدتها بعد به خودت اعتراف مي كني كه كسي رو دوست داشتي و هميشه ديگه ديره ، ديگه از وقت دوست داشتن گذشته و دل كسي كه دوستش داشتي يا سرد شده يا شكسته ، ها تا كي ، تا كي . كي ميخواي آدم بشي ، نترسي ، تو كه از چيزي نمي ترسي چرا از دلت مي ترسي ، تا كي مي خواي بترسي ، مي ترسي عاشقي كورت كنه ، ها ، از چي مي ترسي ، از اينكه دلت بشكنه ، چرا هميشه عشق برات يك روياست ، چرا سعي كردي به كسايي ابراز عشق كني كه از اول ميدونستي سرانجامي نداره ، چون اينجوري دلت نميشكنه يا كمتر ميشكنه ، ها ، فكر نمي كني اين همون غرور يا به تعبيري روراست نبودن و محافظه كاريه !
مگه عشق هم اين چيزا سرش ميشه ، ولي تو عشق رو با عقل مخلوط كردي ، مگه عشق مخلوط و مخصوص سرش ميشه ، ها !

نميدونم چرا اينجوريه ولي من غرور بيهوده ندارم ، راست ميگم ، از هيچ كسي غير از خدا هم نمي ترسم ، راستشو بخواي از خدا هم نمي ترسم من خدا رو دوست دارم ، بهش يقين دارم ، با جون و دل باورش دارم ، دوست داشتني برتر از عشق ، برتر از وجود خودم ، اين برام ثابت شده ، تو كه مي دوني !
نمي دونم چرا هميشه اونقدر از عشق گريزون بودم ، اون هم در شرايطي كه با تمام وجود به عشق ، عشق مي ورزيدم .
به عقيده من اوج آفرينش خداوند هنگام خلقت عشق شكل گرفته ، خلقت محبت ، عشق ، دوست داشتن و پرستش كه گذشتن از جان هست .
تو كه مي دوني ، ديگه چي بگم ، مي دوني كه من نمي خواستم حرمت عشق از بين بره ولي در عشق گم شدم ، چرا گم شدم ، نمي دونم ، چرا لحظه هاي اسيري دل شيدارو ، چشمهاي براق رو همون لحظه فرياد نزدم ، نگفتم ، حتي به خودم نمي دونم . ميدوني هر چي بيشتر دلم اسير ميشد برام بيانش سخت تر بود يا به قول تو بيشتر ميترسيدم ، يادم هست اون روز تا حس كردم هم دلم داره ميلرزه ، هم هوس جوونه زده ، نگاهم رو دزديدم و فراموش كردم ، يك لحظه بيشتر طول نكشيد ، اون رو نميدونم آخه من ديگه نگاهش نكردم و فراموشش كردم اون وقت اون چه كرد ! اينو يواش بهت ميگم تا بيشتر يادت بمونه بهناز .

ديگه طاقت گفتن ترانه اي ندارم
من چي بگم
آخه چي بگم
وقتي حرفهامو به خودم من نميگم
با كي بگم
با تو بگم
حتي خودم محرم راز خودم نيستم
پس چي بگم
از چي بگم
آره رويي ندارم تا از دلم بگم
پيش خودم بگم
با خودم بگم

behnaz // 6:42 PM
____________________________________________


Thursday, August 08, 2002

قرار بود نظر استاد رو در مورد ازدواج بنويسم ، راستش به اين دليل به ياد صحبت هاي استاد افتادم كه در اين يك ماهه بازار ازدواج حسابي گرم بود ، ديشب هم يك عروسي ديگه بود و امروز عروسي برادر دوستم در تهران هست ولي من شيرازم .
به اعتقاد استاد شرايط دختر و پسر از هر نظر تا جايي كه امكان داره بايد به هم نزديك باشه ، از مدرك تحصيلي ، سن وسال ، درامد ، مكان زندگي ، ظاهر و ... گرفته تا حتي تعداد اعضاي خانواده . مهمترين چيزي كه به اون اشاره كردند فرهنگ اونها بود البته دوست داشتن فراموش نشه . اگه كسي رو به واقع دوست داشته باشي ، دوست داشتني كه با هر پيش آمدي كمرنگ نشه و گذشت و فداكاري همراه داشته باشه ، حتي اگه از معشوق چيزي ببيني كه مخالف انتظارت باشه و باز با جون و دل دوستش داشته باشي ، اون وقت هست كه مي توان با هر شرايطي زندگي كرد ، ولي خوب چگونه مي شود مطمئن بود كه دوست داشتن بعد از ازدواج كمرنگ نشه ، اون هم وقتي هر روز آمار طلاق بالا مي ره ؟!
نظر شما چيه ؟ نظر هاي خودتون رو بفرستيد تا همين جا با اسم خودتون بنويسم .
استاد اعتقاد داشتن دختر و پسر قبل از ازدواج بايد حسابي با هم آشنا شوند و به همين دليل ازدواج هاي دانشجويي و همكلاسي رو تاييد مي كردند ولي به فرزندان خود چنين اجازه اي رو نمي دادند !!

behnaz // 7:15 PM
____________________________________________


Tuesday, August 06, 2002

يك سري اينجا بزنيد ، جالبه !

behnaz // 9:37 PM
____________________________________________


استاد جامعه شناسي مي گفت :
براي شناخت هر جامعه حتي اجتماعات كوچك بايد همانند آنها رفتار كني ، هم از نظر ظاهر و هم نوع عملكرد ، مثلاً يك غير ايراني بايد پوشش ايراني داشته باشه و سعي كنه همان غذاها رو خورده ، همان گونه بخوابد ، در همان ساعتها و ...
يا كسي كه به قبيله آدمخوارها پا مي گذاره و ...
استاد مي گفت يكي از دانشجوهاي خودشون تحقيقي داشته راجع به گروهي در ايران ، گروهي شبيه به هوي ، رپ و ... كه اسمش رو بخاطر ندارم .
اين دانشجو خود رو به شكل اونها در آورده و كم كم وارد گروه اونها شده ، بعد از پذيرفته شدن در گروه ، در يك گردهمايي با شيوه رفتاري اونها آشنا مي شه ، تعداد زيادي دختر و پسر كه بعضي با خانواده هاي خود از جمله مادر و پدر در اين گروه حضور داشتند و همگي بدون استثنا بي هيچ لباسي در تن بدون هيچ نگراني شركت كرده بودند و او مشاهده مي كنه كه در ساعت بخصوصي مرد و زن در هم مي آميزند و بي پروا از اينكه طرف مقابل اونها چه كسي هست و ...
استاد اشاره كردند كه البته ، اون دانشجو پسر بوده !
و بايد بگم كه استاد ما يك زن خيلي با شخصيت از يك خانواده خوب و مذهبي كه صاحب همسر و چند فرزند نيز هست و تحصيلات خود رو در خارج از كشور گذرانده بود .
در آينده بحث ازدواج اززبان اين استاد و عقيده ايشان نسبت به فرزندان خود رو براتون مي نويسم .

behnaz // 6:13 PM
____________________________________________


Monday, August 05, 2002

حتماً مصاحبه جارچي با دوست بسيار خوب ، نويسنده اكسير رو بخونيد . اين سايت از چند صفحه تشكيل شده كه اطلاعات خوب و جامعي به فارسي و انگليسي در اختيار خوانندگان مي گذاره . به نويسندگان جارچي هم براي وبلاگ خوبشون بايد تبريك گفت .
راستي وبلاگ عمومي جديداً به وبلاگ خانوادگي تبديل شده و نويسندگان اون بجاي معرفي وبلاگ هاي جديد از افراد خاصي صحبت مي كنند كه همه اون ها خوانندگان زيادي داشته و نيازي به معرفي ندارند . البته خود من يكي از خوانندگان وبلاگ عمومي هستم و از نويسندگانش سپاسگذار اما اگه هر كدام از اون ها تعدادي از وبلاگ ها رو انتخاب و هر روز از اونها بنويسند خيلي بهتر خواهد بود .

behnaz // 5:20 PM
____________________________________________


Saturday, August 03, 2002

حيف كه قدرت بيان من در سرودن يا نوشتن بيش از اين نيست تا حق مطلب را در حد شكوهش يا پستي آن بيان كنم ، آنجا كه پستي ها در پي نيكويي يا اوج شكوه و زيبايي از پس زشتي ها نمايان مي شود :

بت

بت خود را بشِكن
مي شكنم
من بت شكنم
بت تو نَشِكنم ،
بت خويش مي شِكنم
بت خود نزد تو
من خود شكنم
از من بت نساز
من بت نيستم
من منم
آنچه كردم
آنچه بودم
در شهر گناه
بت شكستن بود ،
نزد من
بت خويش شكستم
من فرشته نيستم
من منم
آنچه بودم
آنچه هستم
آنچه خواهم بود
اين منم
آنچه بودم همه خوب نبود
آنچه هستم همه خوب نيست
آنچه خواهم بود
نمي دانم
اوج پروازم از پي بتها نبود
از خويشتن بود
از وجود انسان
و نياز من
و توان تو
از پي نادانسته هاي من
از پي سادگييَم
من حيران ،
از آنچه مي گذرد
چيست
كيست
اينجا كجاست
من گمشده در خويشم
مرا از خودم پيداكنيد
مرا از من
مرا از خودم پيداكنيد
جدا از تو
گوش مرا باز كنيد
بگذاريد ببينم
بگويم
اما بي ترس
بي حيرت
حيرت من ، مرا تا اوج برد
حيرت از آنچه نمي دانستم
يا مي پنداشتم كه نمي دانم
ندانستن بال پروازم بود
اوج من
من پرواز كردم
همگام با ترس
اما نترسيدم كه بگويم
آنچه بودم
آنچه مي خواستم
و جنگيدم
با بت ساز
بت امامه به سر
بت تاج دار
بتي به اسم پدر
به نام همسر
با مرگ
من پرواز كردم
پروازي براي يافتن
در خويشتن
در تو
در همه چيز
از گذشته هاي دور
تا آينده اي نزديكتر
گويي ذره ذره وجودم
در درون پاهايم
در دستانم
فكرم
ميل پرواز داشت
ميل چرخيدن
رقصيدن
تا اوج رسيدن
فهميدن
يافتن
يافتن چه
يا كه
يافتن تو
يا من
تو چه بودي
تو چه هستي
من كه بودم
من كه هستم
من بت نيستم
و نبودم
و نگذاشتم باشم
و نخواستم
من شكستم
بت خويش
با شكست تن خويش
و شكستم
آنچه تو بت ساختي
كه مي باليدي
بت خويش با بال تو شكستم
با ابزار بت ساز
و گريستم
نه از شكست بت خود
يا بت تو
از شكست قلبت
نشِكن
بت بشِكن
بت خود را بشِكن

behnaz // 4:27 PM
____________________________________________


Friday, August 02, 2002

پگاه عزيز تولدت مبارك
دوستت داريم
اين روزها همش تولدِ
هفته پيش هم تولد دوردونه ما بود
تولد همه اونايي كه در اين ماه به دنيا اومدن مبارك

"The Jazz Singer, Gil Mayers, 1997" © SuperStock, Inc.


behnaz // 1:45 PM
____________________________________________