Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Saturday, August 10, 2002

لطفاً نخونيد ، اين نوشته ها رو براي خودم نوشتم تا اعترافي باشه براي خودم . راستش بايد سر خودم داد بزنم تا از اين حالت بيرون بياد و به قولي آدم بشه .

بهناز تا كي مي خواي دلت رو ترسو بار بياري و هر بار به خودت دروغ بگي ، چرا هميشه مدتها بعد به خودت اعتراف مي كني كه كسي رو دوست داشتي و هميشه ديگه ديره ، ديگه از وقت دوست داشتن گذشته و دل كسي كه دوستش داشتي يا سرد شده يا شكسته ، ها تا كي ، تا كي . كي ميخواي آدم بشي ، نترسي ، تو كه از چيزي نمي ترسي چرا از دلت مي ترسي ، تا كي مي خواي بترسي ، مي ترسي عاشقي كورت كنه ، ها ، از چي مي ترسي ، از اينكه دلت بشكنه ، چرا هميشه عشق برات يك روياست ، چرا سعي كردي به كسايي ابراز عشق كني كه از اول ميدونستي سرانجامي نداره ، چون اينجوري دلت نميشكنه يا كمتر ميشكنه ، ها ، فكر نمي كني اين همون غرور يا به تعبيري روراست نبودن و محافظه كاريه !
مگه عشق هم اين چيزا سرش ميشه ، ولي تو عشق رو با عقل مخلوط كردي ، مگه عشق مخلوط و مخصوص سرش ميشه ، ها !

نميدونم چرا اينجوريه ولي من غرور بيهوده ندارم ، راست ميگم ، از هيچ كسي غير از خدا هم نمي ترسم ، راستشو بخواي از خدا هم نمي ترسم من خدا رو دوست دارم ، بهش يقين دارم ، با جون و دل باورش دارم ، دوست داشتني برتر از عشق ، برتر از وجود خودم ، اين برام ثابت شده ، تو كه مي دوني !
نمي دونم چرا هميشه اونقدر از عشق گريزون بودم ، اون هم در شرايطي كه با تمام وجود به عشق ، عشق مي ورزيدم .
به عقيده من اوج آفرينش خداوند هنگام خلقت عشق شكل گرفته ، خلقت محبت ، عشق ، دوست داشتن و پرستش كه گذشتن از جان هست .
تو كه مي دوني ، ديگه چي بگم ، مي دوني كه من نمي خواستم حرمت عشق از بين بره ولي در عشق گم شدم ، چرا گم شدم ، نمي دونم ، چرا لحظه هاي اسيري دل شيدارو ، چشمهاي براق رو همون لحظه فرياد نزدم ، نگفتم ، حتي به خودم نمي دونم . ميدوني هر چي بيشتر دلم اسير ميشد برام بيانش سخت تر بود يا به قول تو بيشتر ميترسيدم ، يادم هست اون روز تا حس كردم هم دلم داره ميلرزه ، هم هوس جوونه زده ، نگاهم رو دزديدم و فراموش كردم ، يك لحظه بيشتر طول نكشيد ، اون رو نميدونم آخه من ديگه نگاهش نكردم و فراموشش كردم اون وقت اون چه كرد ! اينو يواش بهت ميگم تا بيشتر يادت بمونه بهناز .

ديگه طاقت گفتن ترانه اي ندارم
من چي بگم
آخه چي بگم
وقتي حرفهامو به خودم من نميگم
با كي بگم
با تو بگم
حتي خودم محرم راز خودم نيستم
پس چي بگم
از چي بگم
آره رويي ندارم تا از دلم بگم
پيش خودم بگم
با خودم بگم

behnaz // 6:42 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment