Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگلهای گیلان کودکی ده ساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو می پریدم از سر جو دور می گشتم ز خانه می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده داستانهای نهانی رازهای زندگانی برق چون شمشیر بران پاره می کرد ابرها را تندر دیوانه، غران مشت می زد ابرها را جنگل از باد گریزان چرخها می زد چو دریا دانه های گرد باران پهن می گشتند هرجا سبزه در زیر درختان رفته رفته گشت دریا توی این دریای جوشان جنگل وارونه پیدا بس گوارا بود باران به! چه زیبا بود باران! می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی، پندهای آسمانی: «بشنو از من، کودک من! پیش چشم مرد فردا، زندگانی خواه تیره، خواه روشن هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا»
............................گلچین گیلانی
شب یلدا هست و داره بارون میاد:) امشب خانه بزرگترین خاله ام دعوت هستیم. تولد برادر معصومه خانومی هم هست ولی فکر نکنم فرصت رفتن پیدا کنم. یک ماه بد رو پشت سر گذاشتم و تازه دارم کمی خودم رو پیدا می کنم. دوهفته پیش تهران بودم و مثل همیشه سفر من رو افسرده کرده بود. دلکم... برای نمراتم به آموزش عالی رفته بودم. چه محیط بسته ای بود. همه جا تحت کنترل و حجاب حرف اول رو میزد. هوای تهران بد و ترافیک وحشتناک بود. فرصت نشد دوستهام رو ببینم. فروغ و دختر نازش، سحر مامانی(2ماهه)، مروارید عزیزم که تازه عقد کرده... بودن افشان جون نهایت آرامش بود. به آقا مجید خیلی زحمت دادم. خیلی پسر آقایی هست و خیلی هم پروانه ای بودن;) فکر نمی کردم در دست تهیه یک فیلم باشه و عاشق نقش گلشیفته!