Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
حافظا تنها به امید تنهایی نیامدم تنها برای راز و نیازم نیامدم راز عاشقانه هامو خودم نمیدونم خواست خدا رو من نمیدونم کودکانه های قصه من تنهاییها رو پر نمیکنه حافظا دل بارونی منو چشمام رسوا میکنه نم نم بارونم زد و هنوز دلم برای بارون دعا میکنه دعا میکنه دعا میکنه حافظا امن با تو بودنم لذت تولد منه لذت با تو بودنه
6 آبان 1385ش، حافظیه، هوا خیلی خوب بود. پاییز کم کم داره یادش میاد متولد شده! فاصله بین خوبی و بدی مثل دوستی و دشمنی یک برزخ چه کنم هست. تجربه و عقل همیشه این برزخ رو به سمت خوبی ها و دوستی ها نمیکشونه! باید دلت پاک باشه. با دل پاک، تنها پیش حافظ رفتم و برای 28 ساله شدنم خدا رو شکر کردم!
ماه رمضان با همه خاطراتش رفت تا سال دیگه مشتاق تر برگرده. شیطنت این خانوم خانوما نه اینکه داشت بزرگتر میشد گل کرده بود! بعد از صدرا بین دوستا دلخوری پیش آمد، نه اینکه کسی بخواد دیگری رو آزار بده نه تفاوتها باعث شد! و شاید ریلکسی بیش از حد بهناز :)) نمیدونم چرا نسبت به مادرم ریلکس نیستم! مادر خیلی دوستت دارم. برای تولدم جشن کوچکی می خواستم بگیرم که به اصرار دریا جان خونه اونها همراه با تولد دوستشون برگزار شد اما بعضی از بچه ها نیامدن! همیشه تولدم معجونی از شیرینی و تلخی بوده، جاتون خالی خوش گذشت :-*