Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
جمعه شبها شب عشق و ستاره و مهتابه جمعه شبها دل هر كى كه عاشقه بى تابه
دوباره جمعه هست اما من احساس تكرار نمىكنم، حتى دوست دارم اين تكرار بارها و بارها باشه و فكر مىكنم دليلى نداره جز خوب بودن اين اتفاقهاى تكرارى! قرار شد با مصى(معصومه جون) بريم باغ عفيف آباد البته ديرتر تا به خواب و كارهاى روز جمعمون برسيم! واى مصى على كوچولو رو با خودش آورده بود، اينقدر اين پسر خوشمزه هست كه نگو. ساعت 12 به باغ رسيديم و به به ساعت ورود 9 تا 12 بوده، من فكر مى كردم يكسره بايد باز باشه، با اسرار زياد سرباز نگهبان رو راضى كرديم تا وقتى همه بيان بيرون توى باغ بگرديم و باغ مثل هميشه زيبا بود. سربازها فوتبال بازى مىكردن، بازوهاى قويشون زير آفتاب برق مىزدن، بهارنارنج ها توى جوى آب افتاده بودن و بوشون همه جا رو پر كرده بود، گلهاى بنفشِ يك نوع درخت كه اسمش رو نمىدونم و مخصوص باغ عفيف آباد هست سطح زمين رو پر كرده بود، درختها سرسبز و درهم گره خورده بودن تا سايشون پهن تر و قدم زدن زيرشون لذت بخش تر باشه! از باغ كه اومديم عمه مصى برامون بستنى چوبى گرفت و من هم گازش رو گرفتم بردمشون چمران يك جاى خوب پيدا كرديم و نيم ساعتى با خوردن بستنى، گرمِ صحبت شديم. معصومه جون چيزهايى تعريف مىكرد كه بعضى هاش براى من باورشون سخت بود، راستى چرا انسان اينقدر دير به رشد فكرى مىرسه! كه اگر به رشد مىرسيد اينهمه جنگ در دنيا بوجود نميامد.