Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
سلام! مسافرت من به شمال ايران همزمان با رفتن عمو و زن عمو بود. سفر بسيار خوب اما كوتاهي بود. حيف شد كه نتونستم به همه دوستام سر بزنم. شب اول مهمان دختر دايي معصومه در تهران بوديم و تنها چند ساعت فرصت داشتم تا تهران بزرگ رو بگردم اما براي تجديد خاطرات بسيار عالي بود. زن دايي معصومه برامون خورشت باقله درست كردن، اين اولين باري بود كه من اين جور غذايي مي خوردم و خوشم اومد، مخصوصاً كه همراه ترشي 7 بيجار بود. آخر شب بعد از خوردن يك غذاي حسابي در طبقه دوم مجتمع تجاري روبروي جام جم به باغچه كبود رفتيم اون هم چجوري :)) روز بعد از رسيدن من راهي شمال شديم. من و معصومه و دختر دايي معصوم به اسم زهرا، ببخشيد نيلو جون عزيزم، با اتوبوس راهي رشت شديم. راه سرسبز و زيبا بود. قرار شده بود پسر خاله نيلو دنبالمون بياد، مردم پيشواز ماه رمضون رفته بودن و بعضي از مغازه ها بسته بودن، از جمله ساندويچ فروشي ها. تن ماهي همراه نون تنك و چيپس براي آدم گرسنه در پارك خيلي لذت بخش هست، نه؟! حالا 4 تا بوديم كه توي خيابونها زير بارون پرسه مي زديم كه سر از ماسوله در آورديم. برام خيلي جالب بود كه بيشتر جوونها براي چاي و قليون اونجا مي اومدن، من هم داشتم كم كم قليوني مي شدم! براي شام آش مخصوص خودشون خورديم و راهي خونه خاله نيلو شديم. شب تاريك بود اما قشنگيهاي اونجا حس مي شد، هوا كمي سرد بود و چاي داغ حسابي چسبيد. لباسهامون خيس بودن و فرداي اون شب هنوز نم داشتن و بوي نم تا چند روز باهامون بود. حتي لباس هاي خشك هم بوي نم مي دادن. صبح از راه كنار رودخونه رفتيم، اونقدر زيبا و سرسبز بود و گاوها اونقدر قشنگ در حال چرا بودن كه من عاشق آقاي گاو شدم و قرار شد معصومه برام خواستگاري بره،،، مهمانهاي نيلو اومدن، يك ماشين خيلي قديمي داشتن توپ! البته تا وقتي كه خراب نمي شد!! ناهار دوباره تن داشتيم. اما اين بار ناهار رو كنار درياچه زيباي گيسو خورديم و براي دسر(:D) كنار دريا رفتيم! دريا مثل هميشه آرامش بخش بود كه اين بار مقوي هم شد :)) دو شب در خونه هاي كوچك ماسوله برام يكي از خاطره انگيزترين ها شد! براي شام (البته ناهارمون هم بود) جوجه كباب درست كرديم پسر پز كه خوب شده بود البته بدون در نظر گرفتن قسمتهاي ناپزش ;) صبح زودتر از همه بيدار بودم براي همين رفتم تا نون تازه بگيرم و خريد كنم، هوا عالي، منظره ها توپپپ! جمعه شب پرواز داشتم و ترسيديم ماشين خراب بشه براي همين منو به اتوبوسي كه به تهران مي رفت رسوندن، گرچه جداشدن از بچه ها برام سخت بود ولي خيالمون راحت تر شد. وقت پرواز خوبي براي خداحافظي به فرودگاه اومده بود و من حسابي جا خوردم! آدم ها ميان و ميرن، گاهي هم نميان كه برن ;) شيراز - بوسيدن مادر