Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
صديقه و مجيد در يك هفته اي كه شيراز بودن حسابي خودشون رو خسته كردن، بيشتر شبها بعد از اينكه خريد مي رفتيم و شام مي خورديم پياده تا هتلشون مي رفتن، هر روز يكي دو جاي ديدني رفتن و با هم بعدازظهر جمعه اش تخت جمشيد بوديم(2هفته پيش). روز آخر يك كدورت كوچولو بين بچه ها پيش اومد كه با يك دموكراسي نصفه نيمه به خير گذشت. پسرخاله معصومه جان هم چندساعت بعد از خوبي ها راهي اهواز شد. پسر ساده و خوبي بود و …
بعد از رفتن مسافرها خريد ما همچنان ادامه يافت تا جايي كه همه حقوق اين ماهم خرج شد و هنوز كيف مناسب نخريدم :(
جمعه هفته گذشته افسانه جون خواست تا باهاشون به باغ شوهرخالشون در صدرا برم، كار فضاي سبز رو برادرش انجام داده بود كه بايد اعتراف كنم فوق العاده بود. ميتراي عزيزم و همكلاسي قديمي شهرزاد جان با خواهرش هم بودن كه خيلي به ما خوش گذشت. مادر افسانه برامون استامبولي با مرغ درست كرده بودن، عصر همه كيسه به دست يكعالمه آلبالو، گوجه سبز و زردالو چيديم كه شد سوغات خونه، بچه ها نشستن تا همون جا آلبالوها رو پاك كنن، من، افسانه و خواهر مهرشيد به دليل لباسهامون معاف شديم، حسابي عكس گرفتيم و رقصيديم، آخر شب تاكسي تلفني كه قرار بود دنبالمون بياد ادا درآورد و ما رو به همين نام و نشون تا 12 توي باغ نگه داشت!
هفته گذشته نيز همچنان خريد همراه نازي ادامه داشت و يك شب رو با هم شام خورديم كه مهمان من بودن و بالاخره بدهيمو با همسر آيندش صاف كردم، يك جمع سه نفره از همكارها رو تشكيل داديم، جمع بسيار صميمي و خوبي بود، اميدوارم و حتماً تعدادمون اضافه ميشه :X
پنجشنبه مادر دريا جون براي كار يك تلفن به اداره اومدن و براي شب حسابي تاكيد كردن كه بريم پيششون، شب بعد مدتي دوري عزيزمو ديدم و بسيار به من خوش گذشت، بهناز عاشق رقص هست و خداوند عاشق بهناز(با حضورت پروردگارا)، دريا جون چراغها رو خاموش كرد و صداي آهنگ رو زياد و … آخر شب هم برو و بيا داشتيم، اون اونو برسونه و اون اونو، زيگزاگ :D
خوب از انتخابات بگم كه برنده واقعي ما بوديم! قبلش كه افتضاح بود، در محل كار براي عقايد هم ارزش قائل نبودن و كم مانده بود بهناز با يكي از همكارهاي دم كلفت دعوايش شود كه البته در خانه حساب اين طفل معصوم رسيده شد و پدر گرامي به همراه نخست وزير و وزرا بر سر اين جانب توپيدند :( چندجاي كشور بمب گذاشته شده بود، اهواز، تهران، شيراز و … بمب شيراز كه گويا در پاساژ برق بود(اگه صحت داشته باشه) رو خنثي كردن اما بقيه جاها … پسر خاله معصومه نزديك يكي از اين بمب ها بود، موج انفجار بهش آسيب سطحي رسونده بود، امان از فكرهاي ابله، سياستهاي بيجا و ظالمانه كه شايد اين گوشه چشمي از كردار خودشون باشه! به راستي چرا زن در زمين پروردگار مهربان كمتر در راس بوده! پيامبر نبوده! در آيين محمد(محمد مهربان از سنگسار شدن دخترها جلوگيري كرد اما آيين او رو همانها كه اينچنين مي كردند نوشتند) به واسطه مظلوميتش در اون زمان اينچنين باهاش برخورد شده كه در كشورمون آثارش رو ميبينيم! و در انتخابات 2 خرداد 1384 هيچ زني كانديدا نشد!؟ برنده واقعي اعمال و كردار قبلي ماست، چرا كه اصلاح طلبان نتونستند سياست درستي پيش بگيرند و دور دوم رو تندروها تشكيل ميدن، برنده واقعي اونها بودن كه راي ندادن تا مردم باز هم به چشم خودشون ببينن جمهوري اسلامي يعني خفت زن و … اين يك هفته هم كه بين دور اول تا دوم انتخابات فاصله هست افتضاح بوده ، مثل روز روشن بود كه تندروها بين خودشون دعوا به پا ميشه، خيلي هم خوب، كمي آرامش اين خفتگان ستمگر به هم بريزه!