Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
مثل هر سال 2 روز با دوستام بودم ، اين سومين سالي هست كه با وجود گرفتن مدرك تحصيليم شبي رو در خوابگاه خوابيدم اون هم بعد از طي فاصله شيراز – اصفهان كه هميشه 7 ساعت با وولو بيشتر نيست اما ...
12 ساعت تمام در ماشين بوديم ، تنها چند دقيقه براي دستشويي توقف داشتيم ، در ماشيني كه حتي صداي آهسته آهنگ هم نمي اومد !
دو هفته قبل بهارك عزيزم از شهركرد زنگ زد و بعد از كشمكشهاي بسيار با مادرجان كه مخالف سفر من بودن ( اين همه راه براي يك شب مي خواي بري كه چي ، توي اين سرما ، براي كي ، براي چي ، ، ، ) ، براي يك هفته بعد قرار گذاشتيم تا مثل هر سال دور هم جمع بشيم ، البته تولد دوستمون هم بود . با باباجان رفتم و براي 8:30 صبح پنجشنبه 26 آذر بليط گرفتم در حالي كه باران جلاجل مي باريد !
پدر اخم كردن ، مي گذاشتين براي چند هفته ديگه تا هوا بهتر بشه ، اما بهناز ديگه بليط گرفته بود و قرارهاشو گذاشته بود ، پدر هم دلش نمي خواست چيزي به دخترش بگه . ازشون خواستم جلوي يك سوپري بايستن تا من خريد كنم ، به به خوراكي ;)
صبح به دليل ترافيك چند دقيقه اي دير رسيديم كه خوشبختانه اتوبوس حركت نكرده بود !
ساعت حركت 8:45 صبح كه تا 8:45 شب ادمه پيدا فرمودند :D
يك فيلم چيني خنده دار گذاشته بود كه با تمام شدنش خودمون رو زير برف شديد پشت راه بسته گردنه ديدم ، برفهاي درشت كنار جاده روي پرنده هاي قشنگي كه خودشون رو باد كرده بودن مي نشست ، خيلي زيبا بود ، كنار دستم مادر و كودكي نشسته بودن كه بعداً فهميدم اون مادر خوشبخت با داشتن كودك به اون قشنگي با مژه هاي بلند سه سال از خودم كوچكتر هست ( لطفاً بزنيد به تخته ) . اين آقا كوچولوي يك سال و نيمه اسمش رضا بود ، اونقدر شيرين و زودآشنا كه توي دلك بهناز خوابش برد ، مادر لهجه اصفهاني داشت و بسيار مبادي آداب كه خيلي زود نينيه نازش رو از من گرفت تا خداي نكرده خسته نشم !
پشت راه بسته بين يك عالمه كاميون گيرافتاده بوديم ، برادر راننده نشسته بود پشت رل و با كم طاقتي از كاميونها ...
جاده دو طرفه بود ، رفت سمت طرف مقابل و از چندتا ماشين جلو زد ، برگشت در لاين خودش ، با كاميون جلويي فاصله داشت ، واي ي ي پس چرا نمي ايسته !
– دنگ –
گوشهام رو گرفته بودم و چشمهام رو بسته ، يك لحظه ياد نيني افتادم ، نگاش كردم ، مادرش سفت اون رو بغل كرده بود و چيزي نمي گفت .
يك نفر پاش ضرب ديده بود و يكي ديگه كمي زخمي شده بود ، شيشه كاملاً خرد شده بود و تكه هاش تا روي لباس من هم ريخته بود ، اما قسمت زيادي از اون با اينكه پودر شده بود هنوز سر جاي خودش باقي بود ، آينه شاگرد كنده شده بود و جلوي ماشين كمي خسارت ديده بود ، در هر حال بخيرگذشت ، هي !
ناهار رو در ماشين خورديم كه البته در كنار نيني قشنگ بسيار لذت داشت اون هم وقتي هر از گاهي يك دونه چيپس توي دهنت بگذاره ، عزيزم :)
دو ساعت طول كشيد تا راه باز شد اما ديگه نمي شد تند حركت كرد ، برف مي باريد ولي برف پاكني نمي تونست اونها رو برداره ، راننده هر از گاهي سرش رو بيرون مي كرد تا ببينه ، هر از گاهي مي ايستاد و دست آخر به يك چتر كهنه پارچه اي بستن و شيشه رو باهاش پاك مي كردن ، باز نمي شد تند رفت ، گاه گاهي يك قسمت ديگه از شيشه فرو مي ريخت ، هواي جلو خيلي سرد بود ، يك بار ديگه راه بسته شد ، دوباره گردنه ، واي خدايا خيلي دير شده !
راه ديگه خسته كننده شده بود ، دوستام حتماً دلواپس شدن ، به موبايل بابا زنگ زده بودم و گفته بودم كه در ترافيك هستيم اما مي دونستم بچه ها جرأت نمي كنند به خونه زنگ بزنن و اونها رو بترسونن .
كمتر از يك ساعت راه باز شد اما آهسته آهسته آهسته آهسته ،،،
و اما ترمينال صفه و ... همة شيشه فرو ريخت ، فكر كنم فهميد رسيديم ، تا قبل از اون شاگرد راننده شيشه رو كه شبيه موج شده بود با دستاش گرفته بود !
در ترمينال مي خواستم با دبيت كارت به خونه زنگ بزنم اما از دست اين اصفهاني ها ،،، پيرمرد پشت دخل نمي دونست دبيت كارت چيه و هر چي براش توضيح دادم كه براي شما هيچ هزينه اي نمي افته اجازه نداد زنگ بزنم :(
تا وارد خوابگاه شدم همه بچه ها ريختن روي سرم !
خوشبختانه به يكي از بچه هاي شيراز گفته بودن به خونه زنگ بزنه و بدون اينكه در مورد اصفهان چيزي بگه راجب من سؤال كنه ، پدر گرامي متوجه شده بودن و براشون گفته بودن . بچه ها كارم رو تأييد كردن كه به بابا در مورد تصادف نگفتم و هيجان بايد تا خونه صبر كنه :>
با اينكه خسته بودم اما در تولد شركت كردم و ... جاتون خالي .
روز بعد حسابي حرف زديم ، ناهار سلف خورديم ، پل ها رو سير كرديم و در هواي سرد كنار زاينده رود لبوي داغ خورديم + كلي خوراكي !
برگشتن در تاريكي مطلق 6 ساعته رسيديم :O
خونه ، خونه عشقه ،،،