Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
آبشار مارگون :
بعد از مدتها باباجون رو راضي كرديم تا صبح زود پاشيم و آبشارمارگون بريم ، خاله هام از شب قبل باغ سپيدان شوهر خاله كوچيكم رفته بودن كه قرار شد صبح زودتر از ما اونجا باشن .
حدود 6 بود كه بيدار شديم ، عروس و داماد تازه رو بيدار كرديم و راه افتاديم ، آش با نون تازه گرفتيم و بين راه جايي خوش آب و هوا ايستاديم و جاتون خالي با چاي لب سوز خورديم .
از نزديكيهاي باغ كه مي خواستيم رد شيم به اين نتيجه رسيديم تا بهشون زنگ بزنيم ، به به همه خواب بودن ، فكر كنم اگه بيدارشون نكرده بوديم تا شب مهمان باغ بودن ، صبحانه رو خوردن و ما حدود 11 راه افتاديم ، ماشين يكي از شوهر خاله هام خراب شده بود و اونها ديرتر اومدن ، راهش خيلي پيچ پيچ بود ، سر سبز و قشنگ كه تا نزديكي آبشار آسفالت بود ، به جاده خاكي كه رسيديم نيم ساعتي معطل شديم ، بعضي از ماشين ها در راه برگشت بودن و جاده كم عرض بود تا جايي كه بقيه خاله هام هم رسيدن .
ماشين كه پارك شد از يك پل در جايي بسيار قشنگ بايد رد مي شديم ، روي پل ترافيك آدم بود ، يك عروس و داماد ايستاده بودن تا فيلمبردارشون فيلم بگيره ، بعضي از محلي ها رسم دارن عروس رو سر چشمه بيارن اما چه عروس مدرني بود :)
قسمتي از راه پله بود و كمي خسته كننده ، وقتي رسيدم شروع كردم با مادر صحبت كردن ، يك لحظه چشمم به آبشار بالاي سرم افتاد ، وه ، چشمام گشاد شده بود ، بين حرفام يك لحظه سكوت كردم ، خداي من عجت منظره زيبايي ، تعداد زيادي آبشار از ارتفاع بلندي جلوي چشمام به پايين مي ريخت .
بعد با بچه ها بالاتر رفتيم ، هر از گاهي باد مي اومد و حسابي خيسمون مي كرد ، چه هواي خوبي بود ، چه فضاي لذت بخشي :)
2 ساعتي بوديم و برگشتيم باغ كه سه ربع ساعت فاصله بود ، آقايون خيلي زود شروع كردن به جوجه كباب كردن و خانم ها سفره رو پهن كردن و برنج ها رو كشيدن .
من تا خوردم رفتم لالا كردم ، هوا خنك بود و سردم شد ، اين موقع ها قدر لحاف رو مي دوني ، خشايار كوچولو لحافش رو روي من انداخت ، عزيزم :-×
امروز محل كار دعوا شد ، من كه اصلاً جلو نرفتم ، آخه تازه وارد كه از هيچي خبر نداره نبايد دخالت كنه ، البته اگر خبر هم داشتم چيزي نمي شد گفت ، همه بزرگتر و محترم بودن .
براي همكارهام از آبشارمارگون كه ديروز يعني جمعه رفتيم گفتم و كلي تبلغ كردم :))
راستش هنوز از هيبت طرح هاي زيباي كوه و آبشارها فكرم پر از هيجان هست !