Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Wednesday, September 08, 2004

مامان صبحها 6:30 بيدارم مي كنند تا صبحانه بخورم و حدود 6:50 بابا رو بيدار مي كنند تا آماده رفتن بشيم . قبل از 7:30 هر دو بايد در اداره باشيم ، البته من هنوز كارت نگرفتم و فعلاً دنبال كارش هستم ، از اين اداره به اون اداره از اين اتاق به اون اتاق ، برو پيش رئيس امضا كنه برو دبيرخانه تايپ و دوباره برگرد پيش رئيس تا نامه اصلي رو امضا كنه و دوباره دبيرخانه تا شماره بشه 8-|
از هر نامه هم چندتا براي چندتا مدير مسئول و ...
در محل كار نيم ساعتي براي صبحانه صرف ميشه و بينا بين كار هم ميوه و چايي مي خوريم ، گاهي به مناسبتي شيريني ميارن ، گاه براي خونه ميخرن و كمي هم به همكارها تعارف مي كنند :)
جمع خوبي هست فقط هر حرفي رو نمي توني بگي ، دوتا از همكارهاي خانم هر روز صبح نيم ساعتي رو هم صرف خواندن دعا مي كنند و به من هم تعارف مي كنند كه كتاب دعا بردارم بخونم ;)
ظهر 2:30 كار تمام هست و اگه نجنبي سرويسها ميرن . چند روزي سرويس ما مرخصي گرفته و با اتوبوس ميريم ، خوشبختانه خط 109 هم كنار محل كارم ايستگاه داره هم سر كوچه خونمون :)
ديروز وقتي پول دادم (35 تومان) و سريع پياده شدم اتوبوس سريع راه افتاد و نگو يك پيكان ميخواسته بپيچه توي كوچه و دنگ ...
من كه اومدم نمي دونم چي شد !

behnaz // 6:54 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment