Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Monday, August 30, 2004

موش كوچولو پشت پنجره كز كرده بود ، كنار پرده كلفت پنجره توي حياط ، من و خواهرم داخل خونه بوديم با اين حال از پنجره فاصله مي گرفتيم انگار موشه ميتونه از پنجره ردشه ، واي خيلي ناز بود ، كوچولو با چشماي قشنگ و رنگ خاكستري روشن ، نمي دونم خانم بود يا آقا اما ما رو ترسوند كه يك وقت نياد تو ، مادرش كجا بود ، نكنه چندتا باشن !
طبق معمول اين جور موقع ها بابا رو صدا مي كنيم و بابا هم چوب به دست اومدن ، طفلي موشه رفت لاي پرده و يك كتك حسابي خورد ، حتي خود بابا دلشون به حال موشه سوخت ، طفلكي !

راستي كاري كه مدتها قبل بايد درست مي شد بالاخره درست شد و از سه شنبه بايد صبح زود پاشم .
محل كار قبلي هم روي دستور اداره كار مبني بر پرداخت حقوق عقب افتاده من اعتراض كردند ، رو كه نيست به خدا ، حالا بايد يك ماه ديگه صبر كنم تا به اعتراض رسيدگي بشه !

لباسم آماده شده ، جمعه غير از حنا بندون برادرم ، حنا بندون برادر شهرزاد و افسانه عزيزم هم هست ، حيف شد ، دوست داشتم هم من براي عروسيشون برم و هم اونها باشن ، جاي آزاده و امير ، عمو و بقيه فاميل كه آمريكا هستند و همچنين دوستهامون خيلي خاليه .
اين هم رسم روزگار هست ديگه :)

behnaz // 2:53 AM
____________________________________________

Comments: Post a Comment