N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G

shiraz


*Send email

  &   PM

Sunday, December 28, 2003

پديده طبيعي !

اين چند روز همش در حال بالا و پايين رفتن بودم ، هم از نظر احساسي و هم جغرافيايي .
هفته پيش از محل كار جديدم تماس گرفتن كه بيا و كارت رو شروع كن ، بايد بگم كه حالا حسابدار دو تا شركت هستم كه براي رسيدن به هر كدومش بايد كلي پله رو طي كني ، كار جديد كه خيلي هم از خونمون دوره در طبقه سوم قرار داره و كار بعدازظهر اول .
زلزله بم ، استرس كار جديد ، چند خبر بد و خوب از يك طرف و يك انتظار خفته در اعماق وجودم كه هر از گاهي بيدار ميشه و تلنگري مي زنه از طرف ديگه احساساتم رو متغير كرده ، هي شكلك خنده بالا مي ره و دوباره بايد پايين بياريش و شكل گريه رو بالا بفرستي و هي دوباره شكلك خنده و ...
از سفر هم كه نگو ، مسافر واقعاً عاشقه ، حالا يا عاشق رفتن يا ماندن و يا رسيدن ، شب يلدا رو در اتوبوس بودم و براي خودم تا صبح يكي از بهترين و طولاني ترين شب ها رو داشتم ، يك سفر 41 ساعته كه 15 ساعتش رو در راه بودم .
شب هاي سي و سه پل مثل هميشه زيبا و قدم زدن كنارش دل انگيز ، آسمون پر از مرغ دريايي ، چه هيجاني داشتم ، انگار آسمون رو سفيد رنگ زده باشي ، آب زاينده رود كم بود اما بود و قشنگ هم بود . با بهار ( همون دوستم كه براي عيد شيراز بود و براتون چند خط وبلاگ هم نوشت ) و صغرا ماماني كنار آب داشتيم قدم زنان از سال گذشته ياد مي كرديم كه يك موش گنده از جلوي پامون رد شد 8-/
صغري مامانيه خوبم كه تازه درسش تموم شده و كار مي كنه با يك جعبه شيريني اومده بود اصفهان پيش بچه هاي هم اتاقي خوابگاه دانشگاه و البته بهناز خانومي ;) ما هم به مناسبت تولدش يك جشن كوچولو گرفته بوديم و حسابي زديم و رقصيديم . شب وقت خواب ، خوابگاه از جيغ بچه ها منفجر شد :O
يك موش كوچولو كه بعد از يك ساعت تلاش بي وقفه همراه با جيغ فراوان كشته شد :))
در راه برگشت هم از پنجره اتوبوس يك موش ناز و خوشگل ديدم كه براي خودش بازي مي كرد و كسي كاري به كارش نداشت .
اين هم فرق بين موش شهري و غير شهري !

behnaz // 10:04 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment