Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Saturday, January 04, 2003

فردريك نمي دونست كدومش درست تر هست ، اين كه خوشحال باشه يا ناراحت :-؟
برف رو خيلي دوست داشت ، با بارش برف چشمهاي اون هم برق مي زد و صورتش شاداب تر از هميشه مي شد ، ولي وقتي فكر ميكرد ، دلش مي گرفت :
اگه گنجشكها غذا گيرشون نياد ، اگه كبوترها راهشون رو پيدا نكنن ، اگه كلاغه توي برفها بميره ...
اون وقت چي ميشه ؟
آيا اون مي تونست باز هم بازي كنه ؟ شادي كنه ؟ آدم برفي بسازه ؟
اگه آدم برفي با گرم شدن هوا آب بشه ، اون وقت چي ميشه ؟
...
فردريك نمي دونست از باريدن برف خوشحال باشه يا ناراحت :-؟


امروز شيراز برف باريد ، چه برف زيبايي ، آسمون چه رنگي داشت :)
من سر كار بودم و از شيشه بيرون رو تماشا مي كردم ، يك لحظه طاقت نياوردم و رفتم بيرون زير برف ، البته بيشتر سوز برف بود تا برف ، خونه ما بيشتر برف نشسته بود تا نزديك شركتي كه در اون كار مي كنم . اگه تا فردا برف بباره حتماً مدارس تعطيل ميشن ، ياد كوچولوييهاي خودمون هم بخير ، دعا مي كرديم مدارس تعطيل بشن . ( جرات نمي كنم بگم هنوز هم بچه هستم :))

behnaz // 10:50 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment