Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
ديشب با اين و اون خونه اون و اين بوديم ، در واقع رفته بوديم تا به جاي همون دو تا ، بچه مامان و باباشون باشيم ، دو تا بچه هاشون رفتن سه تا بچه گيرشون اومده ;)
تولد مامان خوبمون بود ، بجاي اون و اين هم كلي بوسيديمشون ، چيليپ چيليپ :))
آهاااااااااااااي اگه من جاي شما بودم زود برمي گشتم تا اين سه تا صاحب همه چيز نشدن :-b
امروز هم رفتم دارالرحمه ، قبرستان در شيراز ، سيزدهمين سال شهادت كوچكترين داييم بود ، بيشتر فاميل بودن ، راستش اصلاً احساس بدي نداشتم حتي مي تونم بگم نوعي احساس تعلق به خاك در وجودم بود ، البته دلم براي دايي حسين خيلي تنگ شده بود :(
زندگي همينه ، يك جا شادي و يك جا غم :|
ظهر هم همه خونه مادربزرگ مهمان بودن و همين لحظه هنوز هستن ، منتظرن تا آش پشت پاي اين پسره آماده بشه ، به به كه دلم آب افتاد ، ممممممممممممم
آش مامان خوردن داره ها B-)
از كامفيوتر پسردايي استفاده كردن چي ؟