Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Saturday, November 02, 2002

ديروز رفته بوديم تخت جمشيد ، خيلي خوشگذشت ، من با هم بودن رو خيلي دوست دارم ، بيرون رفتن رو هم خيلي مخصوصاً اگه با دوستاي خوب و شاد باشه .
ديروز حال و هواي خاصي داشتم ، يعني تازگي ها حال و هواي خاصي دارم ، البته شايد تازگي هم نداشته باشه :)
هميشه در راه دانشگاه براي خودمون شعر مي خونديم ، من خيلي لذت ميبرم ، عاشق اين بودم كه بريم باغ كنار خوابگاه و قدم بزنم و براي خودم شعر بخونم و حتي گاهي گريه كنم ، وقتي دوستام بودن كه بهتر ، با هم شعر مي خونديم ، بعضي از دوستام صداي قشنگي داشتن ، يادش به خير :)
در تخت جمشيد هم براي خودمون آواز خونديم ، مرغ سحر ناله سر كن ، اِ ببخشيد يه شعر ديگه خونديم :))
يه نيني كوچولو هم بود كه خيلي ناز بود و باهاش چندتا عكس گرفتيم ، واي من نيني مي خوام ، طفلكي نينيه حاج و واج مونده بود از كارهاي ما و كم مونده بود اشكاش در بياد ، نااااااااازي :)
مي دونيد تربيت يك بچه خيلي سخته ، خورد و خوراكش به كنار ، اينكه از نظر احساسي و رفتاري بعدها دچار مشكل نشه از همش سخت تره . گاهي اجتماع و شرايطي كه بچه در اون بزرگ مي شه به گونه اي هست كه بعضي از نيازهاش برطرف نمي شه يا بُعدهاي مختلف شخصيتيش به درستي شكل نمي گيره .
تاحالا شده كه احساس كنيد داريد خفه مي شيد و كاري از شما بر نمي ياد ، مخصوصاُ وقتي بچه بوديد ، نه اينكه شنا بلد نباشيد بلكه حس كنيد كسي شما رو داره خفه مي كنه ، گاهي در زندگي به خاطر محيطي كه در اون زندگي مي كنيد يا اجتماع چنين حسي به شما دست داده ؟
امروز همين احساس رو داشتم ، اين احساس فقط مال امروز نيست ، از وقتي يادم هست تا حالا ساعات زيادي بوده كه چنين احساسي رو داشتم و اين اصلاً خوب نيست :(

ولي خب ميشه فراموش كرد و اين خوبه :)
( البته اگه فراموش بشه )

behnaz // 11:12 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment