Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Saturday, October 26, 2002

امروز با دوستم مريم رفتيم ورزش اونم دو ، ولي قسمت نبود ، مربيشون ازدواج كرده و براي ماه آبان مرخصي گرفته ، ما هم براي خودمون دويديم و سير حرف زديم ، به اندازه يكي دو سالي كه هم ديگه رو نديده بوديم .
چقدر داشتن دوستاي خوب نعمته ، مثلاً همين ديروز كه با گروهان رفتيم حافظيه ، با افسانه كلي شيطوني كرديم ، افسانه جريان عكس پيش خودمون بمونه كه من از چشم خودم بجاي تو عكس گرفتم ، خب ;)
مريم هم يكي از اون دوستاي خوب هست كه من خيلي دوستش دارم ، من دوست خوب زياد دارم ، مي دونيد من همه مردم رو دوست دارم ديگه دوستان كه جاي خود رو دارن ولي دوست هر چي قديمي تر ميشه عزيزتر ميشه ، خدا دوستاي خوبم رو برام نگه داره ( بقيه حسوديشون نشه يه روزي هم اونها قديمي ميشن! ) .
حافظيه كه رفته بوم اولش يه حال خاصي داشتم ، يه جور جدا بودن قلب از تن ، شايد بهتر باشه بگم خلوص قلب يا سبك بودن روح ، از اون وقتا كه اگه فال بگيري حتماً درست جواب ميده ، نمي دونم يه حال خاصي .
بيشترش به خاطر نبودن آزاده بود ، آزاده نخونه ها ، همه صحنه هايي كه با آزاده بوديم رو مي ديدم ، اميدوارم در زندگي موفق باشه ، هر جا كه باشه .
امشب هم قراره براي تولد من با خانواده بريم بيرون شام بخوريم ، بالاخره تولد از راه رسيد .

behnaz // 8:30 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment