Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...
در برگشت با اتوبوس تركيه اومديم ، همه ترك بودن ، خيلي آروم و مرتب بودن ، دو تا هم فيلم تركي گذاشتن ( البته نصفه نيمه ! ) كمك راننده ( نميشه بهش كمك راننده گفت ، اول كه همش به مسافرها مي رسيد بعد هم اينكه اصلاً پشت فرمون ننشست ) خيلي مرتب و تميز بود ، آب هايي كه براي مسافرها مي آورد در ليوانهاي يك بار مصرف سر بسته بود مثل شكلاتهاي صبحانه كه همون جوري در يخچال قرار داده بودن ، هر از چند وقتي هم روي دست مسافرين عطر مي ريخت كه اونها به صورتشون مي زدن ، غذاخوري هاي بين راه هم خيلي خوب بود .
از شكلات گفتم ، راستش از اونجا كلي شكلات براي خودم آوردم ، اين روزها جوش نزنم خوبه !
اتفاق جالبي در اتوبوس برام افتاد (جالب !) : نيمه شب بود و براي نماز ايستاد (اونها هم نماز مي خونن ، صبح و ظهر و عصر و مغرب و شب ، 5 بار اذان ميگن ) بيشتري ها پياده شدن ، من بلند شدم كه با شهرزاد بريم پايين ، تاريك بود و من يادم رفته بود راهرو از صندلي ها پايين تره ، با يك حركت از صندلي هاي اين ور پرت شدم اون ور ، با كمر نقش زمين شدم ، خودم از خنده نمي تونستم بلند بشم ، بقيه هم بجاي كمك داشتن به من مي خنديدن !!!!! جاي شكرش باقي دو تا پسري كه اونجا نشسته بودن رفته بودن پايين ، فكرشو بكنيد اگه بودن چي ميشد :(
نزديك مرز از اتوبوس پياده شديم و با يك ميني بوس تا مرز رفتيم . مرز طرف تركيه خيلي خراب بود و تازه دارن ساختمان مي سازن . تعداد زيادي بدون نظم با كلي بار مي خواستن از مرز عبور كنن ، ما هم كه مقداري خريد كرده بوديم وسايلمون زياد بود ، يك سري ايراني متدين از سوريه بعد از ما اومده بودن ، وقتي ديدن شلوغ پلوغه ما رو هل دادن و پاي مبارك ما رو له فرموده و با لگد كردن وسايل زود تر از ما از مرز گذشتن :((
اين آقا پليسه هم پاسپورت ما رو گرفته بود ولي اجازه نمي داد ما بريم ، كفرم در اومده بود ، دلم مي خواست يك دادي سر اين سوريه اي ها بزنم كه اين چه زيارتي بود ديگه !!!!!