Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Wednesday, September 04, 2002

از دو روز پيش هيچي نخوردم تا امشب بتونم حسابي بخورم (من كه تازه ساعت هاي دو امروز دعوت شدم!) .
عصر هر دو داداشم رفتند مسافرت ، يكي به سمت تهران و ديگري اقليد ، يكي براي امتحان دكترا و ديگري سربازي ، به نظر من هر سفري براي خودش مي تونه جالب باشه ، حتي اگه به سوي كره مريخ باشه (آخه كره مريخ هم شد جا نه هوايـــي نه غذايـــي!) ، اين خيــــــلي مهربونه ميگه از دست اين داداش ها خــــــــــــــــــوب راحت شديم ها خـــــــوب !!!
من و خواهرم هم از بابا خواستيم تا بريم كارت اينترنت بگيريم ، آدرسِ جديد از دوست همون مهربونه ، بهمون قول دادن كه ديس كانكت نمي شه ، بايد ديد اينجا چطوره؟!
من ساعت هفت و نيم قرار داشتم ، پس سر ملاصدرا (پـاتـوق جوونها در شيراز ، البته اونهايي كه پياده گز مي كنند) پياده شدم و كنار بانك منتظر ، بعد از دو سه دقيقه يك دختر ديگه هم كنار من ايستاد و شروع كرديم به حرف زدن دراين مورد كه جاي تابلويي ايستاديم ، اون مي گفت اينجا بهتر از يك جاي خلوت هست و ديگران كمتر به آدم شك مي كنند ، من اعتقاد داشتم آدم بايد به خودش اعتماد به نفس داشته باشه و كاري به بقيه نداشته باشه! دوستاي من زودتر اومدن و اون طفلي تنها موند ، بهش پيشنهاد دادم تا دوستش بياد با دوستام پيشش بمونيم ولي قبول نكرد و ما هم رفتيم . پياده تا سفير ، هوا خوب بود و پياده روي مي چسبيد ، يك نكته مثبت ديگه هم داشت و اون اينكه حسابي گرسنه (گشنه!) شديم . دوستم نفري يك پيتزا سفارش داد (من نصف پيتزا هم به زور مي خورم ، خوش به حال كسايي كه من رو مهمون مي كنند!) ، خلاصه وليمه مكه رفتن به كنار سوقاتي هم به كنار ، فكر نكنيد سوقاتيش مهر و تسبيح و ... بود بلكه يك پنكيك دو طبقه (لوازم آرايش خانم ها ، نه كه آقايون نمي دونن :)))
دوستم كه چند ماهي از من كوچكتر هست با خانواده (يك خانواده چهار نفره) رفته بودند حج عمره و حاجيه خانم شده بود ، خوش به حالش لذت مكه رفتن در سن كم بيشتره .
بيش از ظرفيت خورديم و مجبور به دوباره پياده روي!! تا سينما سعدي به اين پاها زحمت داديم و بعد سوارِ به قول دوستم بوس! دوستم يك ايستگاه قبل از من پياده شد و اين اتوبوس محترم در ايستگاه ما توقف نفرمود و من رو مجبور به پياده روي بيشتر نمود :( چه آسمانِ پر ستاره اي ، چه سكوتي ، چه آرامشي كه من داشتم ، شروع كردم به زمزمه :

آسمان ، پر ستاره اي
اين همان ستاره است ؟
اين ستاره مال كيست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي
پس ستاره من كجاست ؟
بي ستاره مي توان زيست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي
ماه تابانت كجاست ؟
نور ماهت اينجاست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي
ابري در دلت هست ؟
هيچ ستاره اي پنهان نيست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي
سكوتت هميشه هست ؟
غرش رعدي امشب نيست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي
جغد هم هست ؟
خفاشي اينجا نيست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي
شب مهمان توست ؟
ترس از شب چيست ؟!
آسمان ، پر ستاره اي

behnaz // 1:58 AM
____________________________________________

Comments: Post a Comment