Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Thursday, July 04, 2002


ديروز با ماشين قرمز دو در رفتم شيما و دوستش ماريا رو برسونم ، در برگشتن سر يك خ فرعي براي ورود به ملاصدرا (يكي از خ شيراز) منتظر بودم ، يك ماشين پرايد سفيد با شماره تهران ...771 (بقيش رو يادم نيست ، چه فاجعه اي ، به قول ميترا: looool ) بعد از من منتظر بود ، يك آن چشمم در آينه بقل افتاد ، صورت راننده كامل و واضح معلوم بود ، اون هم يك لبخند زد و اشاره كرد كه برو، نميدونيد چه جفت قشنگي بودند ، فقط دختره مانتو و روسري مشكي پوشيده بود در حالي كه پسره (راننده ) لباس سفيد (البته فكر كنم ) ، امان از ايران ، در اين هواي گرم با اين مانتوـ روسري ها بايد بپزي ( آززززززي خوش به حالت ) ، خلاصه كفر پسره از دست من دراومده بود ، چندتا ماشين ديگه هم بعد از اون اضافه شدن و ... كار به جايي رسيد كه آقا پليسه خندون خندون همه ماشين ها رو نگه داشت تا من بتونم رد شم (كلي ذوق داشت ) ، حالا چي اون ماشين پرايد ( دختر، پسره ) از من جلو زدن ، همون موقع يك موتوري كه نزديك بود باهاشون تصادف كنه يك دادي سرشون زد و دل من خنك شد ( تازگي چقدر من بدجنس شدم ، مگه نه ؟ ) . اين هم از انتظار !!

راستي صبر چي هست ؟
اصلاً واژه صبر يعني چي ؟
تا حالا صبر واقعي رو حس كرديد ؟
كي صبر معنا پيدا ميكنه ؟
كي صبر، صبر ميشه ؟

اون وقت كه دلت دنبال گمشده اي ميگرده كه شايد اصلاً ندوني كي هست يا چي هست ،
اون وقت كه چشمات مات و مبهوت خيره ميمونه ،
اون وقت كه ترديد داري رسيدن به اون چيزي كه مي خواي واقعيته ،
اون وقت كه فكرت در حيرت آنچه ميگذره هست ،
اون وقت كه گريه هم فاصله ها رو كم نميكنه ،

شايد صبر واقعي ( انتظار ) شكل بگيره ،
فقط شايد ،
حالا آيا اين صبر انتهايي داشته باشه يا ...

behnaz // 2:12 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment