Here, you'll find nothing
nothing
not even the sound of a butterfly's wings
nothing
wait...
listen carefully...
and think
think
any breath
in any sentence
any palpitation
in any word,
is a sound;
it is me
...


N

    O

        T

            H

                I

                    N

                        G



Sunday, June 23, 2002

(از وبلاگ محمد )٭ به ياد 13 خرداد 1380

قصهُ قصر تنهايي


درون كلبه اي تاريك و غم پرور
"ستونهايش " خدايا
سقف آن از جنس "صبر" اما ترك خورده
كشيدم باز فريادي
كه : آيا نيست در اين شب صفت زندان
در اين ماتم كده ، بي مشعل اميد، يخبندان
دوايي
فوق دستاورد يك انسان
صدايي
پاي آهنگي
نگاهي بر سراپاي وجودم
بي نظر، غم پرس، مهرآگين
نفسهايي هم آوا با صداي قلب من
موزون و آهنگين
نسيمي گرم و پراحساس و بويا
از درون سينه اي سوزان
براي بي چراغي مانده در طوفان
و آيا نيست چشمي در خفا
ناظر بر اين اندوه بي پايان؟


صدايي دخترك وار از پس يك پردهُ آبي
كه گويي آنطرفها بود، آمد
با تمنا گفت : خواهش مي كنم ساكت !
در اينجا نوگلان خسته از شادابي ديشب
هم آغوشند با خوابي عرق آور
هم آوازند با خاموشي دريا
وگر بيني چگونه بالش خود را
فشرده اند همچون يك عروسك روي سينه
بهتر از رويا
و لبهاشان به لبخندي شده آذين
دلت راضي نخواهد شد
كه حتي قلب تو تكرار سازد قال و قيلش را
به اين نازكدلان خفته رحمي كن تو اي عاقل !
صدايت مي خراشد گوش اين مست آفرينان را


خروشيدم
كه : اينجا جاي آنها نيست
رنجي بس عبث در راه اينجا آمدن
بر خويشتن تحميل كرده اند
نه مردي ازنگاه اين مهان بي تاب مي گردد
نه زيباچهره بازي هست تا
هر دم شود تحقير با تزوير
منم ، تنها منم
جا مانده از تقسيم خوبيها
منم جا مانده از تقدير
لبانم بي هوس
دستان من بي حس
نگاهم عاري از هر گونه شادابي
بگو در گوششان از بگردانند چشمان را
تنم آلوده مي سازد نظرهاشان
رويد اندر پناه سقفي از تحسين
كه اينجا نيست جاي اينهمه تنديس زيبايي !


صدا غمگين و لرزان گفت : بس كن !
اين سخن كافيست
اين گفتار موزون با چنين تلخي بي انصافيست
كه اينان هم تبرك گشته با زجرند
اينان هم بسان تو فقط معشوقهُ صبرند
يكي روي لبان يار خود جاي لبي ديده
يكي در انتظاري بي سبب شب را نخوابيده
يكي در پاسخ "شايد نيايم" هاي يارش
مانده مستاُصل ميان بوسه و گريه
يكي از درد رقصيده
يكي عاشق پرستي مانده بي عاشق
به جرم بوسه دادن بر لبان كودكي مسلول
وآن ديگر بدست ثروت زيباييش مقتول
همه بي صبر و نوميدند
اينان بيهوده اينجا نخوابيدند
كدامين خانه غير از خانهُ تو جنسش از صبرست؟
حرمت دار !
كاين كاشانه چون قصرست
گر از حوري وشان قصر پنهانكار خود
چيزي طلب داري
بگو در دم كنم بيدارشان
كاي بي تقاضا دختران در چشمگاه مرد تنها
بر جهيد از جا
...كه در اين خانه مهمانست


صدا برق اميدي در دلم انداخت
واز نورش درون كلبه روشن شد
دوانيدم نگاهم را به هر سويي
كسي آنجا نبود اما
دوايي بود گويي
فوق دستاورد يك انسان

“نوشته شده توسط محمد “

behnaz // 7:17 PM
____________________________________________

Comments: Post a Comment